اركان اصلی نظریه نظریة امامت، از ابتدای تكون تاكنون فراز و نشیبهای فراوانی را پشت سر نهاده و عالمان و متكلمان شیعه در طول تاریخ، قرائتهای مختلفی از آن داشتهاند لكن یك قرائت خاص همواره رواج و شهرت بیشتری داشته و خصوصاً در عصر حاضر سطرة خود را بر تلقیهای دیگر گسترانده و شكل تفسیر رسمی را پیدا كرده است اركان این تلقی خاص به شرح زیر است الف)
قیمت فایل فقط 3,900 تومان
نظریه امامت در ترازوی نقد
اركان اصلی نظریه
نظریة امامت، از ابتدای تكون تاكنون فراز و نشیبهای فراوانی را پشت سر نهاده و عالمان و متكلمان شیعه در طول تاریخ، قرائتهای مختلفی از آن داشتهاند. لكن یك قرائت خاص همواره رواج و شهرت بیشتری داشته و خصوصاً در عصر حاضر سطرة خود را بر تلقیهای دیگر گسترانده و شكل تفسیر رسمی را پیدا كرده است. اركان این تلقی خاص به شرح زیر است:
الف) وجود امامان معصوم پس از پیامبر (ص) ضرورت دارد و بر خداوند واجب است برای رهبری و هدایت امت و حفظ شریعت، امامان معصومی را به عنوان جانشینان پیامبر اسلام نصب كند، (اصل وجوب و ضرورت امامت)
ب) خداوند برای دوران پس از پیامبر (ص) دوازده امام معصوم را- كه اولین آنها امام علیبنابیطالب و آخرینشان حضرت مهدی (ع) میباشد- به امامت امت نصب نموده است. (نصب الهی امامان دوازدهگانه)
ج) امامان معصوم، به دلیل نصب الهی، عصمت و علم مصون از خطا و اشتباه، بر كلیة امور دینی و دنیوی امت، ریاست دارند و سخن آنها حجت قاطع است. لكن شأن اصلی آنها تفسیر دین و حفظ شریعت است و اگر به دلیل شرایط خاص جامعه، بر مسند قدرت و حكومت نباشند، مقام مرجعیت دین آنها همچنان باقی است.
د) دوازدهمین امام، به دلیل بیلیاقتی مردم و تهدید دستگاه حكومتی و خوف شهادت، به فرمان الهی و تا مدتی نامعلوم، غایب شده است و در آخر الزمان ظهور میكند تا همة دنیا را از ظلم و فقر و فساد و گمراهی نجات دهد.
در این نوشتار میكوشیم تا نشان دهیم كه اولاً ادلة ارائه شده برای اثبات نظریة امامت ناتمام است، ثانیاً ناسازگاری درونی، این نظریه را رنج میدهد و ثالثاً شواهد و قرائنی وجود دارد كه این نظریه را نقض میكند. از آنجا كه متكلمان شیعه، امامت را استمرار نبوت میدانند، مجبور میشویم بحث خود را از فلسفة نبوت آغاز كنیم.
فلسفة نبوت
در بحث فلسفة نبوت، دو سئوال مهم مطرح میشود. نخست آنكه چرا خداوند پیامبران به سوی بشر فرستاده است، دوم آنكه آیا بعثت پیامبران، ضرورت دارد یا اینكه پیامبران، موهبتهای الهی هستند و در ارسال آنها به سوی بشر، وجوب و ضرورتی رد كار نبوده و نیست. پیداست كه برای یافتن پاسخ سئوال اول، میتوان به تعالیم پیامبران و كتابهای آسمانی آنها رجوع كرد و فهمید كه هدف و غرض خداوند از ارسال رسل چه بوده است. اما در مورد سئوال دوم، كار به این سادگی و آسانی نیست. اگر قائل به وجوب و ضرورت نبوت باشیم، باید با دلیل عقلی و پیشین (بدون استفاده از تعالیم پیامبران) این مدعا را اثبات كنیم.
متكلمان شیعه قائل به وجوب و ضرورت بعثت پیامبران هستند و این ضرورت را مقتضای حكمت الهی و قاعدة لطف میدانند. ما در اینجا از میان ادلة متعددی كه در اثبات این مدعا اقامه شده است، دو نمونه را آورده و به نقد و بررسی آنها میپردازیم و معتقدیم كه با مبانی ارائه شده در این نقدها، همة ادلة ضرورت نبوت را میتوان نقد كرد.
دلیل اول (مقتضای حكمت الهی)
این دلیل بر مبنای نقصان علم و دانش بشری و عدم كفایت عقل انسان در شناخت راه كمال و سعادت اقامه شده است:
«الف. خدای متعال انسان را برای تكامل اختیاری آفریده است.
ب. تكامل اختیاری درگرو شناخت صحیح راجع به سعادت و شقاوت دنیا و آخرت است.
ج. عقل انسان برای چنین شناختی كفایت نمیكند.
نتیجة این مقدمات این است كه حكمت خدای متعال اقتضاء دارد كه برای اینكه نقض غرض از خلقت انسان پیش نیاید، خدا راه دیگری (وحی) در اختیار انسان قرار دهد تا از آن راه پی به سعادت دنیا و آخرت ببرد و بتواند كمال اختیاری پیدا كند.[1]»
شبیه همین استدلال، در جای دیگر و با تعابیری متفاوت چنین آمده است:
«1. هدف از آفرینش انسان، حركت به سوی خدا، بسوی كمال مطلق و تكامل معنوی در تمام ابعاد است.
2. بدون شك انسان این راه را بدون رهبری یك پیشوای معصوم نمیتواند به انجام برساند و طی این مرحله بیرهبری یك معلم آسمانی ممكن نیست.
نتیجه: بعثت پیامبران و نصب امامان معصوم بعد از پیامبر اسلام (ص) ضروری است و در غیر این صورت نقض غرض از جانب خداوند لازم میآید.» [2]
همانطور كه بوضوح معلوم است، اینگونه ادله مدلولی نام دارند و در پی اثبات ضرورت وجود پیشوایان معصوم و معلمان آسمانی (اعم از پیامبر یا امام) رد میان مردم هستند. اما خوب است نگاهی انتقادی به مقدمات این دلیل بیندازیم:
بدون اثبات چنین مقدمهای، دلیل مورد بحث (و ادلة مشابه آن) مشتمل بر دور و مصادره به مطلوب میشود. اما با دلیل عقلی و پیشینی و بدون استفاده از تعالیم پیامبران نمیتوان چنین مقدمهای را اثبات كرد. زیرا اگر سخن از سعادت دنیا باشد، پیداست كه نیازی به رسولان الهی وجود ندارد و بشر با بكارگیری عقل و دانش و تجربه و با روش آزمون و خطا میتواند به تدریج برای خود دنیایی آباد بسازد و اگر سعادت آخرت نیز مطرح باشد، معلوم است كه تعیین شرط آن به عهدة خداوند است.
اگر خداوند بخواهد شرط سعادت آخرت را عمل كردن به احكام عقل و فطرت و اخلاق و وجدان بشری قرار دهد، پیداست كه نیاز ضروری به ارسال رسولان الهی احساس نمیكند( زیرا بنا به فرض كه مورد قبول متكلمان شیعه نیز هست، عقل قادر به شناخت حسن و قبح اعمال و مصادیق عدل و ظلم است و برای همین حجت باطنی شمرده میشود) و اگر بخواهد سعادت آخرت را در گروی شرایطی قرار دهد كه عقل انسان از شناخت آنها عاجز است، لاجرم به طریقی كه خود صلاح بداند (مثلاً ارسال پیامبران) آدمیان را با آن شرایط آشنا میكند. بنابراین ما با دو احتمال كاملاً عقلایی روبرو هستیم و همین، ضرورت نبوت را نقض میكند و كار را به عهدة خداوند میگذارد تا او چه تصمیمی بگیرد. اكنون شاید آشكار شده باشد كه برای فرار از اتهام «تعیین تكلیف برای خداوند» بایستی پیش فرضها و مقدمات ادلة ضرورت نبوت، به روش عقلی و پیشین اثبات شوند. در غیر اینصورت، تبرئه شدن از این اتهام ناممكن به نظر میرسد. ممكن است بگویید كه ما در همة مواردی كه پیش از این آمده با دو یا چند احتمال روبرو هستیم كه عقل انسان هیچكدام را نمیتواند اثبات كند و یا ترجیح دهد و اتفاقاً به همین دلیل، لازم است پیامبرانی از طرف خداوند مبعوث شوند و به ما بگویند كه كدام احتمال، صحیح و مورد نظر خداست تا ما از حیرت و سرگردانی نجات یابیم و تكلیف خود را بدانیم. پاسخ ما این است كه حكم عقل (برای خروج از حیرت و معلوم شدن تكلیف) این نیست كه باید پیامبرانی مبعوث شوند تا به آدمیان بگویند كدام یك از آن احتمالات صحیح است. آنچه عقل بدان حكم میكند این است كه اگر احتمالاتی كه لازمة منطقی آنها ارسال رسولان الهی است درست باشد، خداوند حتماً رسولانی را به سوی بشر میفرستد و اگر نفرستد، معلوم میشود كه ضرورتی در كار نبوده است. اما این حكم ( كه مشتمل بر گزارهای شرطی است) با ادعای ضرورت نبوت فاصلهای ناپیمودنی دارد.
الف. این پیش فرض، مورد تردید بسیاری از فیلسوفان و متكلمان (خصوصاً در عصر حاضر) قرار گرفته است و قضاوت قاطع در مورد آن مستلزم نگاهی نقادانه و موشكافانه به این ادله و بررسی نقدهای مخالفان و دفاعیات موافقان است.
ب. فرض كنیم وجود جهان آخرت و زندگی پس از مرگ، با دلیل عقلی قابل اثبات باشد. اما مسلم است كه عقل انسان، حداكثر میتواند وجود معاد (بدون جزئیات آن) را اثبات كند و اثبات وجود دو نوع زندگی پس از مرگ (یكی در بهشت و دیگری در جهنم) از عهده عقل خارج است و لذا قبل از اثبات وجود بهشت و جهنم و اینكه بعضی از انسانها سر از اولی و بعضی دیگر سر از دومی درمیآورند، میتوان سخن از سعادت و شقاوت آخرت زد.
ج. با صرف نظر از نكات فوق، میتوان فرض كرد كه سعادت و شقاوت آخرت، نتیجة عمل كردن و یا عمل نكردن به مقتضای عقل و فطرت و وجدان بشری است. به عبارت دیگر حتی ارگ با دلیل عقلی و پیشین، وجود زندگی پس از مرگ و پاداش و كیفر اخروی در اثر اعمال دنیوی را بتوان اثبات كرد، نتیجة چنین دلیلی بیش از این نمیتواند باشد كه انسانهای خوب، سعادتمند و انسانهای بد، شقی میشوند. لكن این مقدار، برای اثبات ضرروت بعثت پیامبران كافی نیست. زیرا شناخت خوب و بد و یا عدل و ظلم از عهدة عقل برمیآید. لذا مقدمة دوم (با فرض صحت) ناتمام است. برای اثبات ضرورت نبوت، ابتدا باید اثبات كنیم كه رسیدن به سعادت آخرت، علاوه بر عمل كردن به احكام عقل و اخلاق و وجدان، شرایط دیگری هم دارد كه شناخت آنه از عهدة عقل بشر بیرون است. اثبات این مدعا، عقل (وجدان استفاده از تعالیم انبیاء) كاری است كارستان، كه تاكنون هیچ فیلسوف یا متكلمی از عهدة آن برنیامده است.
«اولاً آنچه گفته میشود كه انبیاء در منطقه خاصی… مبعوث شدهاند سخنی صواب نیست. چرا كه خود قرآن صریحاً میگوید: امتی نبود مگر آنكه در میان آن امت نذیر و هشدار دهندهای فرستاده شد … ثانیاً مقتضای حكمت خدا این است كه راهی بین خدا و انسان باشد كه انسانها با استفاده از آن راه بتوانند حقایقی را كه برای شناخت راه كمال نیاز دارند بشناسند. ولی مقتضای حكمت این نیست كه حتماً همة انسانها از این راه بهره ببرند. شاید انسانهایی نخواهند از این راه استفاده كنند و این عدم استفاده، مربوط به سوء اختیار خودشان باشد و اصلاً شاید كسانی علاوه بر اینكه خودشان از این راه بهرهگیری نمیكنند، مانع استفادة دیگران هم بشوند … در چنین مواردی گناه این محرومیت از نبوت به گردن اشخاص مانع است و از طرف خدا كوتاهی نشده است». [3]
اما این پاسخ قانع كننده نیست. زمان پیامبر اسلام (ص) را در نظر بگیرید. در آن زمان كه ایشان مشغول هدایت مردم عربستان بودند، راهنما و هدایتگر میلیاردها انسان دیگر در صدها كشور از قارههای آمریكا، اروپا، آفریقا، اقیانوسیه و حتی بقیه كشورهای آسیا مانند چین، ژاپن، كره، مالزی، اتحاد جماهیر شوروی و دهها و صدها جزیرهای كه در اقیانوسه و دریاهای دور افتاده زندگی میكردند چه كسی بود؟ كدام پیامبر آنها را به راه راست (یا راه كمال) هدایت میكرد؟ شاید در هر یك از این مناطق، درگذشتههای دور پیامبری مبعوث شده بود- و آیة قرآن هم بیش از این نمیگوید- اما حداقل در زمان بعثت پیامبر اسلام (ص) در هیچكدام از این مناطق پیامبری وجود نداشت و تعالیم پیامبران پیشین هم بنا به ادعای شیعه و سنی تحریف شده بود و بنابراین بر طبق ادلة ضرورت نبوت، نیاز ضروری به پیامبر جدید وجود داشت. اما چرا در هیچكدام از آن مناطق پیامبری نیامد و عملاً نسلهای بسیاری از انسانها در اكثر نقاط كرة زمین از تعالیم پیامبران محروم ماندند؟
چطور ممكن است سوء اختیار آنها باعث محرومیتشان شود؟ سوء اختیار هنگامی معنا میدهد كه خداوند پیامبری برای آنان بفرستد و آنها به اختیار خود، دعوت پیامبر را نپذیرند و به او پشت كنند. در حالی كه مردم آن مناطق (در زمان پیامبر اسلام) با پیامبری روبرو نشدهاند تا در اثر سوء اختیار، از نعمت هدایتهای الهی محروم شوند. اما ایجاد مانع از طرف دیگران (مخالفان و دشمنان پیامبر) نیز توجیه موجهی نیست. اگر سئوال این باشد كه چرا (به عنوان مثال) تعالیم پیامبر اسلام به سراسر جهان گسترش نیافت و عدة زیادی از مردم در مناطق دیگر كرة زمین از تعالیم او محروم ماندند، در این صورت شاید بتوان گفت كه یكی از عوامل آن ایجاد مانع از طرف مخالفان و كارشكنیهای دشمنان پیامبر بود. اما سئوال ما این نیست، سئوال ما این است كه چرا خداوند (در همان زمان) برای مردم نقاط دیگر نیز پیامبر نفرستاد. آیا میتوان گفت عدهای مانع ارسال رسولان الهی در آن مناطق شدند؟ آیا میتوان گفت در آن مناطق، عدهای منتظر بعثت پیامبری بودند تا بلافاصله او را به قتل رسانده و نقشههای خداوند را نقش بر آب كنند؟ و آیا خداوند چنین تهدیدی را در مقابل خود میدید و برای همین از نقشههای خود صرف نظر كرد؟ میبینیم كه متوسل شدن به « ایجاد مانع از طرف دشمنان» مشكل ضرورت تعدد پیامبران را حل نمیكند. چرا كه خداوند، خود باید به فكر این مشكل باشد و نگذارد مخالفان و ستمگران، مانع رسیدن پیام الهی به گوش انسانهای دیگر شوند. درست است كه هدایت الهی نباید جبری باشد، اما مقتضای برهان مورد بحث (و هر برهانی كه بخواهد ضرورت نبوت را اثبات كند) این است كه تعالیم الهی باید به هر وسیلة ممكن- مثلاً پیامبران متعدد- به گوش همة انسانها برسد و آنگاه انسانها مختار باشند كه راه راست را انتخاب كنند یا طریق ضلالت و گمراهی را در پیش گیرند. فرض كنیم در زمان پیامبر اسلام (ص) عدهای كارشكنی میكردند و مانع گسترش تعالیم او به نقاط دیگر میشدند. اما آیا خداوند نمیتوانست برای خنثی كردن كارشكنیهای مخالفان، در نقاط دیگر كرة زمین هم پیامبرانی مبعوث و مردم آن نقاط را نیز به راه راست هدایت كند؟ مگر غرض خداوند از آفرینش مردم نقاط دیگر جهان، رساندن آنها به كمال نبود و مگر آنان برای رسیدن به كمال، نیاز ضروری به هدایتها و راهنماییهای پیامبران الهی نداشتند؟ اگر واقعاً:
«مقتضای حكمت خدا این است كه راهی بین خدا و انسان باشد كه انسانها با استفاده از آن را ه بتوانند حقایقی را كه برای شناخت راه كمال نیاز دارند بشناسند.»[4]
این راه نباید فقط برای عدهای در عربستان باز شود. بلكه برای مردم تمام نقاط دیگر جهان هم باید چنین راهی باز باشد. درحالی كه هیچگاه چنین نبوده است و در طول تاریخ، همواره اكثریت قریب به اتفاق مردم جهان، از وجود پیامبران الهی و تعالیم آنان محروم بودند. از اینها گذشته فرض كنیم كه مخالفان و ستمگران، مانع گسترش تعالیم پیامبران نمیشدند، اما آیا در آن زمان، امكان عملی گسترش این تعالیم به سراسر جهان بطوری كه در تمام كشورهای جهان، مردم هر شهر و روستایی عین این تعالیم را بدون كوچكترین تحریف و كم و زیاد شدن دریافت كنند- وجود داشت؟ آیا در هزار و چهارصد سال پیش – كه وسایل مسافرت جز اسب و شتر و قایقهای بادی و پارویی چیز دیگری نبود- امكان مسافرت پیامبر به صدها كشور درو افتاده مانند كانادا، نیوزلند، ژاپن، چین، آلمان و … بود؟ وانگهی مگر مسافرت به تنهایی كافی است؟ پیامبر باید در هر كدام از آن كشوره چندین سال اقامت كند تا مجموعه تعالیم اسلام را به گوش همه برساند. آنگاه حساب كنید برای اینكه پیامبر به تمام مناطق دنیا مسافرت كند و تعالیم اسلام را به گوش همة مردم جهان برساند به چند صد سال عمر نیاز دارد؟ اگر وظیفه گسترش تعالیم پیامبر در سراسر جهان را به عهده پیروان او بگذارید باز هم مشكل حل نمیشود. چرا كه اولاً تعداد اصحاب و پیروانی كه تعالیم پیامبر را بطور كامل و صحیح یاد گرفتهاند (مانند سلمان و ابوذر) بسیار كم است در حالی كه برای این منظور نیازمند دهها و صدها هزار انسان تعلیم یافته هستیم كه باز هم در یك زمان كوتاه رسیدن به این هدف ممكن نیست و در دراز مدت هم مشكل محرومیت بسیاری از انسانها به قوت خود باقی میماند. ثانیاً اصحابی كه به عنوان شاگرد و نماینده پیامبر به نقاط دیگر كره زمین سفر كردهاند چگونه به مردم آن نقاط اثبات كنند كه در فلان منطقه پیامبری مبعوث شده است و ما شاگردان و نمایندگان او هستیم و آمدهایم تا از طرف او شما را به راه راست هدایت كنیم؟ اگر مردم از این نمایندگان، معجزه بخواهند و اینان از آوردن معجزه عاجز باشند- كه البته عاجز هم هستند- تكلیف چیست؟ مگر نباید و حیاتی بودن این تعالیم به مردم اثبات شود تا هم مردم را جذب كند و هم راه عذر و بهانه را به روی مخالفان ببندد و حجت را بر آنها تمام كند؟ ثالثاً اگر به ادلة عقلی ضرورت عصمت پیامبران و امامان توجه كنیم، خواهیم دید كه متوسل شدن به نمایندگان و شاگردان پیامبر یا امام معصوم در تناقض با آن ادله است. چرا كه شاگردان و نمایندگان، معصوم نیستند و ممكن است در درك و فهم این تعالیم و یا ضبط و نگهداری آن در حافظه و انتقال آن به دیگران، مرتكب خطا و سهو (وحتی خیانت) شوند. ممكن است بگویید كه نیازی به معصوم بودن شاگردان و نمایندگان پیامبر نیست. پیامبر، خودش آنها را كنترل میكند و خطاها و اشتباهات آنها را تصحیح مینماید. اما این راه حل نیز عملی نیست و كنترل صدها هزار نماینده در سراسر جهان، توسط یك نفر (یعنی پیامبر) محال است.[5]
عدهای مشكل ضرورت تعدد را به گونهای دیگر پاسخ دادهاند. گفتهاند كه ادلة ضرورت نبوت فقط این مطلب را ثابت میكنند كه حكمت الهی، اقتضای ارسال رسل را دارد، اما به شرطی كه شرایط و زمینههای آن مساعد باشد و موانعی هم رد كار نباشد. ما با دلیل عقلی فقط ضرورت نبوت را اثبات میكنیم ولی اگر میبینیم كه در بعضی مناطق یا در بعضی زمانها پیامبری مبعوث نشده است عقل ما فقط میتواند این را دریابد كه حتماً موانعی در كار بوده است حتی اگر نتواند آن موانع را كشف كند بنابراین عدم تعدد پیامبران در یك عصر، ناقض ادلة ضرورت نبوت نیست. اما این پاسخ نیز مشكل را حل نمیكند. زیرا نظام آفرینش با همة پدیدهها و قانونهایش، مخلوق خداوند است و ارادة او بر همة هستی حكمفرماست. اولاً چگونه میتوان تصور كرد كه خداوند میخواهد كاری كند (مثلاً بعثت پیامبران)، اما عواملی- كه برای ما مجهولند- مانع انجام آن فعل توسط او میشوند؟ پس علم و قدرت لایتناهی و سلطنت مطلقة خداوند چه میشود؟ ثانیاً چطور ممكن است خداوند انسان را برای پیمودن راهی خاص و رسیدن به هدفی خاص بیافریند كه عقل از شناخت آن عاجز و لذا محتاج و نیازمند به راهنمایی پیامبران باشد، ولی همین خدا جهان هستی و نظام آفرینش و پدیدههای آنرا بگونهای بیافریند كه مانع بعثت پیامبران و لذا مانع تحقق غرض خودش از آفرینش انسان شود؟ اگر خداوند انسان را ذاتاً نیازمند به راهنمایی پیامبران بیافریند و قصدش نیز هدایت مردم سراسر جهان توسط پیامبران الهی باشد، خودش زمینهها و شرایط مناسب آنرا فراهم میكند و موانع را تا جایی كه به اختیار انسان لطمهای نزند از میان برمیدارد.
از اینها گذشته، فرض كنیم خداوند اصلاً پیامبری مبعوث نمیكرد، آنگاه باز هم گفته میشد كه ارسال پیامبران بر خداوند واجب است، اما حتماً موانعی- كه برای بشر ناشناختهاند- باعث شده است كه خداوند پیامبری نفرستد! اما اینگونه توجیهات، تنها هنری كه دارند، بیخاصیت كردن مدعای ضرورت نبوت است. تذكر یك نكته شاید خالی از فایده نباشد و آن اینكه اگر در هر عصری تعداد پیامبران آنقدر زیاد بود كه مردم اكثر نقاط جهان از هدایتهای الهی بهرهمند میشدند و فقط عدة قلیلی از مردم در بعضی نقاط، از این نعمت الهی بینصیب میماندند، شاید توجیهات فوق (كه میگوید عواملی مجهول، مانع ارسال رسل در آن مناطق شدهاند) تا حدودی قابل پذیرش بود. اما نكته مهم این است كه به عنوان مثال در زمان پیامبر اسلام، (مانند بسیاری از زمانهای دیگر در گذشتههای دور) در سراسر دنیا فقط یك پیامبر، آنهم در گوشهای از خاورمیانه (= در عربستان) مبعوث شده یعنی اكثریت قریب به اتفاق مردم جهان از هدایتها و تعالیم رسولان الهی بیبهره بودند. شرایط مساعد برای ارسال پیامبران، فقط در عربستان وجود داشت؟ و آیا خداوند فقط در عربستان توانست بر موانع غلبه كند؟! باید كمی بیندیشیم و به این سئوال پاسخ دهیم كه از كدام شرایط و زمینههای مناسب برای بعثت پیامبران میتوان سخن گفت كه [به عنوان مثال] در زمان پیامبر اسلام در هیچ كجای جهان جز عربستان وجود نداشته و از كدام موانع میتوان سخن گفت كه در صدها كشور و هزاران جزیره و شهر و روستا در سراسر جهان وجود داشته، ولی در عربستان وجود نداشته و همین باعث شده است كه در آن زمان، خداوند فقط در عربستان پیامبری مبعوث كند؟
اكنون بیائیم و از اشكال ضرورت تعدد صرفنظر كنیم و بپرسیم كه بالاخره تكلیف دهها میلیارد انسانی كه در طول تاریخ، از تعالیم پیامبران الهی محروم ماندند چه میشود؟ آیا لازمة منطقی ادلة ضرورت نبوت (مانند دلیل مورد بحث) این نیست كه هیچكدام از این انسانه به سعادت آخرت و كمال مورد نظر خداوند نمیرسند؟ عدهای در پاسخ به این سئوال گفتهاند كه چون این انسانها قاصر بودهاند (نه مقصر) لذا در روز قیامت، معذورند و خداوند با لطف و رحمت خود با آنها برخورد میكند و فقط در چهارچوب احكام عقل فطری و اخلاق و وجدان بشری با آنها احتجاج مینماید و اگر این افراد، در زندگی دنیا، در حد وسع و توان خود به احكام عقل فطری و اخلاق و وجدان عمل كرده باشند به سعادت میرسند و در غیر اینصورت، دچار مشكل میشوند. سخن ما این است كه همین پاسخ، با مدعای ضرورت نبوت در تناقض است و نشان میدهد كه خداوند «مالك یوم الدین» است و نمیتوان مدعی شد كه بدون استفاده از تعالیم پیامبران، رسیدن به سعادت آخرت محال است، اشتباه نشود. منظور ما این نیست كه حتی اگر پیامبرانی مبعوث شوند و تعالیم الهی آنان به ما عرضه شود، باز هم نیازی به استفاده از این تعالیم برای رسیدن به سعادت آخرت نداریم و میتوانیم راه مستقل دیگری در پیش بگیریم. میگوییم در مقام دلیل عقلی و پیشین، نمیتوان حكم كرد كه تنها راه رسیدن انسانها به سعادت، بعثت پیامبران و استفاده از تعالیم آنان است. به عبارت دیگر، از این منظر نمیتوان قائل به «ضرورت نبوت» بود. زیرا معنای «ضرورت» در این بحث این است كه بدون ارسال رسل، رسیدن انسانها به سعادت آخرت محال است در حالی كه اگر تعیین شرط برای رسیدن به سعادت آخرت را به عهدة خداوند بگذاریم دیگر نمیتوانیم از پیش، حكم به ضرورت نبوت بدهیم. بلكه باید تصمیمگیری در این مورد را به عهدة خداوند بگذاریم. اكنون به بعد دیگر این اشكال بپردازیم، یعنی مسأله غرض خداوند از آفرینش انسانهایی كه از تعالیم پیامبران الهی محروم ماندند. بدون شك لازمة منطقی دلیل مورد بحث این است كه این انسانها به هیچ وجه نمیتوانند راه تكامل را طی كنند و به كمال معنویی مورد نظر خداوند برسند. از طرفی مقصر هم نبودهاند و عواملی مجهول، مانع استفادة آنان از تعالیم و حیاتی شده است. حال فرض كنیم كه این افراد، در روز قیامت از خداوند بپرسند: «خدایا! مگر خودت نمیدانستی كه عواملی مانع از آن میشوند تا پیامبرانی به سوی ما بفرستی و ما را به راه كمال هدایت كنی، پس چرا ما را بگونهای نیافریدی كه نیازی به راهنمایی و هدایت پیامبران آسمانی نداشته باشیم و خودمان بتوانیم این راه را طی كنیم؟ اگر هم این كار برایت مقدور نبود چرا با الهامات غیبی ما را به راه كمال هدایت نكردی؟ و اگر این هم مقدور نبود و هیچ راه دیگری هم وجود نداشت، پس اصلاً چرا ما را آفریدی؟ آیا خلقت ما (خصوصاً با توجه به علمی كه از عدم تحقق غرض خودت از خلقت ما داشتن) كاری لغو و بیهوده و لذا خلاف حكمت و حتی خلاف عدل نبوده است؟» در این صورت، پاسخ خداوند چه خواهد بود؟
دلیل دوم (قاعدة لطف)
اكثر متكلمان قدیم و بسیاری از معاصران، برای اثبات ضرورت امامت، به قاعدة لطف متوسل شدهاند. ابتدا به معنای واژة لطف میپردازیم:
«در اصطلاح متكلمان، لطف به دو معنا به كار میرود:
1) لطف محصّل، فعلی است كه در صورت وقوع آن، انسان مكلف، با اختیار خویش فعلی را كه اطاعت خداوند در آن است، انجام میدهد و یا از انجام معصیتی خودداری میكند.
2) لطف مقرب، فعلی است كه در صورت وقوع، شخص مكلف، به انجام طاعت و ترك معصیت نزدیك میشود. به این معنا كه زمینة مساعدی برای اطاعت از خداوند فراهم میآید.
از تعاریف بالا روشن میشود كه لطف در جایی [مطرح] است كه پای تكلیف (عقلی یا شرعی) در میان باشد؛ [به عبارت دیگر] نسبت به شخص كه مكلف به انجام یا ترك كاری است، دو دسته امور وجود دارند: 1) اموری كه اگر واقع شوند، شخص از روی اختیار خویش، آنچه را كه مكلف است انجام میدهد 2) اموری كه در صورت وقوع، زمینه را برای انجام تكلیف آماده و مهیا میسازد. ایجاد امور دستة اول، لطف محصل و ایجاد گروه دوم، لطف مقرب است.»
جهت دریافت فایل نظریه امامت در ترازوی نقد لطفا آن را خریداری نمایید
قیمت فایل فقط 3,900 تومان
برچسب ها : نظریه امامت در ترازوی نقد , نظریه امامت , ترازوی نقد , امامت , دانلود نظریه امامت در ترازوی نقد , معارف , پروژه دانشجویی , اركان اصلی نظریه , دانلود پژوهش , دانلود تحقیق , دانلود پروژه