حكایت سلسله مباحث مؤسسه دارالفكر، جالب و در عینحال، مبهم و پیچیده است ؛ زیرا نویسنده باید متنی را نقد كند كه آن را نخوانده است ودربارة عقیدة مخالفی اظهار نظر كند كه خواننده بعداً از آن اطلاع خواهد یافت، اما تدوینكنندگان این سلسله مباحث تأكید دارند كه نویسنده تا زمانی كه نوشتة خود را به مؤسسه تحویل نداده، از نوشتههای طرف مقابل باخبر نشود پس از
قیمت فایل فقط 7,900 تومان
اخلاق بر مبنای ایمان، نه اخلاق برای زنان
حكایت سلسله مباحث مؤسسه دارالفكر، جالب و در عینحال، مبهم و پیچیده است ؛ زیرا نویسنده باید متنی را نقد كند كه آن را نخوانده است. ودربارة عقیدة مخالفی اظهار نظر كند كه خواننده بعداً از آن اطلاع خواهد یافت، اما تدوینكنندگان این سلسله مباحث تأكید دارند كه نویسنده تا زمانی كه نوشتة خود را به مؤسسه تحویل نداده، از نوشتههای طرف مقابل باخبر نشود. پس از آن ، به از دو طرف امكان نقد و بررسی نظریات طرف مقابل و پاسخ به اشكالات داده میشود. آن گاه یك عنوان بسیار كلی در مقابل نویسنده قرار میدهند و با متانت تمام از او میخواهند كه بنویسند!
خب … ! از كجا شروع كنیم؟ آیا قرار است كه من، نمایندة دیدگاه اسلام گرایان در این زمینه باشم و متنی بنویسم پر از آیات و روایات؛ یا این كه از تاریخ شروع كنم؟ و یا شاید قرار است كه من، برای نظریات مخالفی كه هنوز آنها را نخواندهام، پاسخی تهیه كنم؟ ! در هر صورت، ما در رفع شبهات و دفاع از دیدگاههای اسلامی -كه مورد هجوم برنامهریزی شدة مخالفان قرار گرفته است- مهارت یافتهایم!
اما از كجا شروع كنیم …؟
توكل بر خدا!
اخلاق، دین … و انسان!
دغدغههای مسلمان امروز، تنها دغدغة خویشتن نیست؛ بلكه او درد زمان و رنج انسانیت در دوران خویش را بر دوش دارد.
یك مسلمان، تلاش میكند به آن مشكلات از منظر آیین اسلام نگریسته و بر مبنا و زمینه آن، پاسخهایی برای پرسشهای خود و جهانیان بیابد. رسالت اسلام پیامآور رحمت نه فقط برای مسلمانان، بلكه برای همه انسانهاست . جهان شمول بودن رسالت اسلام نیز از «انسانی» بودن آن سرچشمه میگیرد. بدین گونه اسلام، انسانیت انسان را مخاطب قرار میدهد و با آگاهی از ابعاد وجودی انسان، با او بر مبنای عزت و احترام رفتار میكند. بنابراین، مهم نیست كه از كجا آغاز كنیم؛ از سؤال یا از جواب؟ و یا از بررسی تلاشهای دیگران برای پاسخگویی؟ (كه روش من نیز همین است) بلكه مهم آن است كه به كجا و چه نتیجهای برسیم و چگونه با نگاهی فراگیر، اهداف و نتایج پاسخهای خود و دیگران را پیش بینی كنیم؟ زیرا ممكن است پاسخها در ظاهر قانعكننده و عقلانی به نظر برسند؛ اما وقتی در بوتة آزمایش قرارگیرند، مشكلات بزرگتر و عمیقتری را به جود آورند. فقه آیندهنگر یا ناظر به غایات و نتایج ] كاربردی[، كه همواره از دغدغههای فكری اندیشمندان مسلمان بوده است؛ بر اساس همین بینش، نظریه مقاصد شریعت بنا شده و تأثیر این دیدگاه در ابواب مختلف اصول فقه به چشم میخورد. فقهای دین، قاعدة «سد زائع»*.یا نظر داشتن پیامدهای احتمالی فعل و به اصطلاح امروزی آن، «سناریوهای آینده» را بر همین اساس بنا نهاده اند؛ زیرا تفكر اسلامی تفكر توحیدی فراگیری است كه ضمن شناخت كامل جزئیات و ایجاد اصولی برای رابطة میان آنها، از كلیات نیز غافل نمیشود.
نگرش اسلامی نسبت به یك موضوعی از بطن اصول و منابع اسلامی و بررسی تجربیات تاریخی سرچشمه میگیرد و نمودی متمایز با دیگر بینشهای دارد؛ اما گاهی این تمایز در مواجهه با دیگر نظریات و بازنگری دیدگاه اسلامی بیشتر، گویی آشكار میشود. در اندیشة یك مسلمان، جزئیاتی وجود دارد كه به خوبی آنها را میشناسد، اما این جزئیات پراكنده هستند. تبادل نظر با آرا و نظریات مخالف یا متضاد، این جزئیات را در قالب دیدگاهی منسجم و در عین حال، نوین وامروزی مرتب میكند. اما این اختلاف و تضاد، بوجود آورنده یا انگیزة این انسجام نیست بلكه تنها عاملی است تا عناصر فكری موجود، در قالبی جدید و امروزی نمودار شوند. اندیشه انسان مسلمان، هرگز در یك دایرة بسته نمیماند، و به داشتههای خود اكتفا نمی كند، بلكه به تبادل نظر آرای دیگران، می پردازد و در نهایت به یك اندیشة انسانی تبدیل میگردد كه در پرتو شناخت خود و در برخورد با زندگی، جهان و مسائل اساسی هستی، دغدغه های تمامی انسانها را در نظر دارد.
پس از این مقدمة كوتاه، بجاست به موضوع اخلاق و دین بپردازیم و چگونگی برخورد به شدت تنگ نظرانة اندزشه غربی را در رویكرد سكولار آن بررسی كنیم.
بر كسی پوشیده نیست كه سلطة كلیسا در جهان غرب با تبدیل شدن به یك استبداد دینی و سیاسی، روند پیشرفت علم و اندیشه را با چالش مواجه ساخت.
كلیسا با در اختیار داشتن قدرت، نفوذ و سرمایه و با تجارتی تحت عنوان «بخشش گناهان در برابر پول»!، دانشمندانی را كه مخالف نظرش سخن میگفتند، محاكمه و مجازات میكرد. تا جاییكه در غرب شعار «جدایی دین از حكومت» برخاست و انسان غربی خواهان رهایی اندیشه از چنگال سلطة دینی و بازگرداندن ارزش و اعتبار از دست رفتة فكر و اندیشه گردید. اما این جهتگیریها تنها با هدف جلوگیری از گسترش سلطة كلیسا صورت میگرفت و هرگز در صدد انكار پروردگار یا مخالفت با دین برنیامد.
«چارلز تیلور» استاد برجستة فلسفة اخلاق، در كتاب ارزشمند خود Sources of the self 1 به این نكته اشاره دارد كه بنیانگذاران روشنفكری، هرگز اندیشة انكار خداوند به ذهنشان خطور نكرده بود و به فكر انكار مطلق الوجود یا جهان بدون خداوند نیفتادند. همة هدف آنها در این خلاصه میشد كه عقل واندیشه را در رویارویی با سلطة دینی، محوریت بخشند تا در برخورد با مسائل انسانی ـ اجتماعی، به جایآن كه دین به تنهایی مشخصكنندة معیارها و در اختیار گیرندة همة منابع معرفت باشد، اندیشه و عقل نیز مورد توجه قرار گیرد.
پرسش چارلز تیلور آن بود كه در روند مدرنیسم، چه اتفاقی روی داد كه عقل گرایی دینی ـ اگر تعبیر درستی باشد ـ به تدریج به عقل گرایی مادی و سپس عقل گرایی ضد دین تبدیل شد؟
این پرسش برای ما نیز حائز اهمیت است؛ زیرا عقل گرایی مادی، همة «منابع ذات» را به انسان بازمیگرداند و انسان را با چیزی خارج یا برتر از خود تفسیر میكند. به همین سبب چنین تفكری در ابتدا، «انسان محوری» (اومانیسم) نام گرفت. در این مكتب، «انسان» همان طور كه منبع ذات و تكوین خود محسوب میشود، معیار سنجش اخلاق نیز هست و میزان مقبولیت آن بستگی به ارزیابی خود او دارد.
از طرفی، همانطور كه اقتصاددان مشهور، « آدام اسمیت»، به وجود «دست پنهان بازار» معتقد بود و آن را عامل توازن بازار و هماهنگی منافع مادی افراد و در نهایت؛ موجب توازن اقتصادی به نفع همگان میدانست، معتقدان به مكتب اومانیسم هم بر این باورند كه در حوزة مسائل اخلاقی نیز، یك «دست پنهان» وجود دارد كه ارزشهای اخلاقی میان افراد بشر را هماهنگ میكند و یكپارچگی یا همگونی اخلاقی میان انسانها را در حوزة روابط آنها با جامعه و سیاست موجب میشود.
چارلز تیلور، در پاسخ به پرسش مذكور پیرامون سیر تحول مدرنیسم میگوید:
فیلسوف بزرگ مسیحی، «سنت آگوستین»، با طرح موضوع حلول نور الهی در انسان مادی، درحقیقت درها را به روی مكتب اصالت ذات گشود و همان گونه كه خواهیم دید، موجب بروز نسبیتگرایی اخلاقی شد. در واقع با این تصور، نقطه اشتراك درونی میان بشر و خدا طرح شد كه بیتردید تصوری مبتنی بر پایه های مسیحی در زمینه تجسد و حلول خدا در قالب بشر (عیسی) است.
پس از آن، اشخاصی چون دكارت، باور حلول را كه مبتنی بر ایمان مسیحی بود، از ایمان جدا كردند و ارزشهای اخلاقی را بر مبنای بعد مادی انسان قرار دادند؛ زیرا انسان خود، به معیار اخلاق تبدیل شده بود و اگر هم این بعد درونی در ابتدا نشانههایی از ایمان و باورهای بهجا مانده از مسیحیت ـ كه تا آن زمان هنوز در فرد و جامعه تأثیرگذار بودـ با خود همراه داشت، از میان رفتن نقش و تأثیر دین و رسیدن سكولاریسم به بالاترین درجات مادیگرایی باعث شد كه همین نشانههای كمرنگ دینی نیز از آن گرفته شود. بدین ترتیب، روند سكولاریسم نه تنها دین را از حكومت و نیز از اندیشه جدا كرد، بلكه قداست دین و مسلمات آن را هم زیر سؤال برد. قداستی كه در ابتدای مدرنیسم و مراحل آغازین شكلگیری سكولاریسم، از خدا به انسان منتقل شد؛ بعدها منشأ الهی و مطلق خود را از دست داد و به مفهومی خالی از محتوا تبدیل گردید و انسان به مثابه موجودی صرفاً «مادی» مطرح شد؛ بعد طبیعی و مادی او بر دیگر ابعاد وجودیاش غلبه یافت و او را تنها تابع قوانین حاكم بر ماده و طبیعت نمود، تا «نسبیتگرایی» حاكم شود. انسان با چنین ویژگیهایی معیار ارزشها و اخلاقیات شد.
اما از آن جا كه انسان، موجودی بسیار پیچیده است و سكولاریسم مطلق نیز برنمیتابد، جریانهای مختلفی در میان اندیشمندان جوامع غربی به وجود آمد كه در برابر موج ضد انسانی و سخت «سكولاریسم» قد علم كرد.
برای نمونه، یكی از اندیشمندان بزرگ بهنام زیگموند باومن كه از منتقدان جریان مدرنیسم و پستمدرنیسم به شمار میآید، معتقد است كه این جریانات در واقع انسان را نابود كرده اند. نسبیت گرایی، فردگرایی و نابودی بنیانهای خانواده، در كنار توسعه و گسترش شهرها و زندگی شهری موجب ایجاد فاصلههای اجتماعی میان افراد شده است. فاصلههایی كه زمینه را برای بیرحمیها و بروز جنگهای جهانی فراهم كرده و نسلكشی و تصفیه نژادی در مراحل مختلف تاریخ معاصر، جزء لاینفك آن بوده است. مدرنیسم موجب شده است كه مفهوم انسانیت، از جامعهای به هم پیوسته و منسجم، به جامعهای با «ارزشهای غیر اخلاقی» یا «اخلاق غیر ارزشی» سوق پیدا كند.([1])
فیلسوف دیگری بهنام آلسدر مكاینتایر معتقد است كه مدرنیسم و روشنگری، به عنوان روشی برای آزادی فرد و ارتقای جایگاه عقل، با شكست مواجه شده است. او در كتاب خود «در جستجوی فضیلت» میگوید: «مفهوم اصالت سود یا نفع گرایی كه لیبرالیسم و مدرنیسم آن را تقویت كرده است، یك ارزشهای مشترك اخلاقی پیاده نكرده و فرد را به انجام وظایف خود در قبال جامعه سویق نمیدهد؛ بلكه با سست كردن بنیان خانواده و در نتیجه تنها شدن فرد، موجب میشود كه انسان، فقط به حقوق فردی خود بیندیشد و با فراموش كردن وظایف و تكالیف خویش، تنها به دنبال منفعتطلبی و لذت خود باشد.»([2])
از سوی دیگر، گروهی از اندیشمندان دینگرای غرب كه به ارزیابی روند مدرنیسم پرداختهاند، معتقدند سكولاریسمی كه غرب ابتدا آن را مطرح كرد، همان سكولاریسمی نیست كه در انتها بدان رسید. در آغاز اتفاق نظر بر این بود كه كلیسا از عرصة حكومت و سیاست دور شود، نه اینكه خود حكومت، در امور مربوط به دین دخالت كند و دین را ازتعیین معیارهای زندگی اجتماعی بازدارد. دولت مدرن، جایگزین كلیسا شد و دیری نپایید كه كاركرد خانواده و كلسیا را تحت سلطة دستگاههای اجرایی خود درآورد و موجب تضغیف بنیانهای آن شد. سپس هنگامی كه ملتها در برابر پرسشهای اخلاقی در زمینه با موضوعات علمی و پزشكی قرار گرفتند، -زمینه هایی كه مایة مباهات مدرنیسم بود- حكومت خود در مقام پاسخگویی به آنها برآمد و وظیفة خانواده و دین را تنها تشخیص (درست از نادرست در مسائل اخلاقی)، دانست.
استفان كارتر، استاد حقوق دانشگاه ییل معتقد است كه در عرف جوامع سكولار، دین نه مرجع، كه صرفاً یك انتخاب شخصی است. در عین حال این انتخاب نیز مورد نكوهش قرار میگیرد و حتی نادرست شمرده میشود، چرا كه در نگرش سكولار به علوم اجتماعی، دین ساخته و پرداختة انسان برای رویارویی با واقعیتهایی است كه نمی تواند با آنان به چالش پردازد و یا آنها هم داستان شود!!
كارتر دور شدن دین از عرصة زندگی اجتماعی و محدود شدن آن به حوزة انتخاب درونی شخص را نه فقط یك بحران اخلاقی، بلكه بحرانی برای دموكراسی میداند؛ نظامی كه خود را با شعار و تحت لوای حكومت مردم جایگزین حكومت دینی برای دنیای غرب معرفی كرده است.
اما گویی این نكته فراموش كرده اند كه همین «مردم»، جز در محدوده تعلقات، گرایشها، هویت و احساس مسئولیت در مقابل جمع؛ واكنشی از خود نشان نمی دهند و در اصل ارزشهای اخلاقی هستند كه مبنای ایثار و از خودگذشتگی برای جامعه را تشكیل می دهند. اساس ارزشهای شهروندی در دنیای امروز نیز همین است. این نظام (شهروندی) تلاش میكند كه از گرایشهای اولیة فردی به نفع مصالح شهروندی و ملی گذر كند. گویی همه فراموش كردهاند كه مبنای شكلگیری یك گرایش ارزشی همین واحدهای اولیه اجتماعی ] مانند خانواده [ هستند كه مدرنیسم، با شعار «آزادی فرد» برای نابودی آن تلاش كرده است و بدین ترتیب، دایرة بستهای از «ناكامی» مدرن به وجود آورده كه به بحران اخلاقی شدیدی منتهی گردیده است.1
با حاكمیت اندیشة «نسبیتگرایی»، ابتداییترین زیربناهای دموكراسی شهروندی مورد تهدید قرار گرفت. بدون شك، این امر نه فقط در عرصة اخلاق، بلكه در همة ابعاد تأثیر شگرف داشت و این بهای سنگینی بود كه جامعه برای مدرنیسم پرداخت. با وجود این ، هنوز برخی عقیده دارند این روند باید به همین صورت ادامه یابد، حتی اگر هزینة سنگینتری برای ادامة آن لازم باشد.
پراگماتیستها، همچون ریچارد رورتی (استاد برجستة فلسفة اثباتی در آمریكا و ادامهدهندة راه دیوئی، فیلسوف مشهور پراگماتیست)، سردمدار این گروه هستند. آنها معتقدند هر چقدر اندازة هزینة این كار سنگین باشد، باید ادامه یابد؛ زیرا مدرنیسم با محور قرار دادن فرد، او را منشأ «ذات» و منبع ارزشها قرار داده و حق انتخاب، او را از تأثیر و نفوذ ساختارهای سنتی و هر قدرت دیگری رها ساخته است و هر هزینة سنگینی در برابر این دستاورد، ناچیز است.1 (حتی اگر به قیمت قربانی شدن انسانیت خود انسان باشد!)
با وجود بحرانهای آشكار مدرنیسم در حوزة اخلاق ایجاد كرده است، این عده هنوز هم بدون نگرانی و دغدغه مرتب اصرار میكنند كه باید سیاست، از دین و حتی از فلسفه جدا شود.]به نظر آنان[ هیچ مفهوم مطلقی و یا مافوقی وجود ندارد.
اما منقدان مدرنیسم و سكولاریسم معتقدند، اندیشة فردگرایی ـ كه سردمداران مدرنیسم، سكولاریسم و نسبیت گرایی میخواهند به هر قیمت آن را رواج دهند- در اصول و اهداف خود دچارتحولات عمده گردیده است. دیگر، آن فردگراییِ و رمانتیك كه مدرنیسم در ابتدا آن را تبلیغ میكرد و به فرد اطمینان كامل می داد كه میتواند بر طبیعت و تاریخ سیطره پیدا كند و سرنوشت خود را تعیین كند، نیست؛ بلكه با سست شدن بنیانهای اجتماعی و عاطفی و از دست دادن منابع مافوق مادی- كه به فرد قدرت و آرامش میبخشید- و بی رحمیهایی كه از جانب ابزار سرمایه داری و بازار از یك سو و ابزار تكنولوژی و علم ازسوی دیگر به وجود آمد، انسان شكنندهتر و آسیبپذیرتر گشت. احساس ضعف و ناتوانی در تسلط بر جسم خویش و در برقراری ارتباط با جامعه كه انسانهایی سودجو افراد آن را تشكیل میدهند- بر او چیره شد. بدین ترتیب، از خودبیگانگی جایگزین خود باوری گردید و نارسیسیم (خود شیفتگی) از هیمن روست كه كریستوفی لاش (استاد برجستة آمریكایی در رته جمعه شناسی و یكی از منتقدان جوامع لیبرال) اذعان میدارد كه نارسیسیم الزاماً به معنای خود پرستی نیست،بلكه توصیف انسان محصول مدرنیسم است كه خود محوری پیشه كرده و درون گرا شده است (درونی كه پائین ترین نفس انسانی است) انسانی كه خود، معیار خویشتن خویش و ملاك ارزشی و اخلاق و هدف و غایت تمامی اقدامات منفعت طلبانة خود گردد، تنها به درون خویش توجه میكند و هیچ اعتنایی به خارج از این محدوده ندارد و بدین ترتیب، تبدیل به انسانی تك بعدی میگردد.
q زن، اخلاق و دین
نحوة نگرش به مسألة زن، اخلاق و دین نیز از نگرش مذكور جدا نیست. روشها و راهكارهایی كه با هدف آزادی زن مطرح شد، از همان زمینههای تفكر سكولار غرب نشأت گرفت و همگام با تحولات مدرنیسم، این نظریات نیز متحول شدند. جنبشهای رهاییبخش زنان درگذشته از بینش انسان محور در مراحل اولیه سكولاریسم گرفته بود كه قداست را از ساحت خداوند به انسان انتقال داد. البته در آن مرحله نشانه هایی از ارزشهای آیین مسیحیت نیز به چشم میخورد و تأكید بر آن بود كه اندیشة برابری زن و مرد، حریم خانواده را محترم بشمارد؛ بدین معنا كه این نهضت برای بیداری زنان باشد نه دشمنی با مردان؛ و زن باید در سازندگی و پیشبرد جامعه مشاركت كند و همان گونه كه به تربیت فرزندان می پردازد، در سازندگی میهن نیز شركت نماید.
اصطلاح فمینیسم (feminism).* در همین مرحله به وجود آمد و به «النسویة» یا «النسوانیة» و یا «الانثویة» ترجمه شد. ترجمهای كاملاً تحتاللفظی كه به هیچ وجه گویای سلطنت نیست و بوده و هیچكدام از مفاهیم پنهان در این اصطلاح را آشكار نمیكند. بهتر است ابعاد كلی و نهایی این اصطلاح را مشخص كنیم تا معنای تركیبی و حقیقی آن آشكار گردد. برای این كار، ابتدا آن را در حوزة وسیعتری كه ما آن را به نظریه حقوق نوین بررسی مینماییم. بسیاری از جنبشهای آزادیخواهانة غرب در دوران پسامدرن ـ كه عصر برتری اشیاء، انكار اصل و محور، تلاش برای هنجار گریزی و نابودی همة معیارهای ثابت و كلی است ـ اندیشة مبارزه آن هم به شكل افراطی مطرح میكنند. از نظر آنان، همه چیز در حوزة قدرت و تاثر در مبارزة مستمر، مفهوم پیدا میكند و انسان، صرفا موجودی مادی است كه میتوان او را با دیگر موجودات مادی اعم از حیوانات، گیاهان و اشیاء بی جان همانگونه كه همة اشیاء، قابل مقایسه با یكریگر هستند. بدین ترتیب، چندین معیار اصلی ایجاد میگردد، یقین از بین میرود و همه چیز در چنگال تحول گرفتار میشود و به دنبال آن؛ حالتی از تعریف نشدگی، نامعین بودن و چند گانگی شدید به وجود میآید. بر این اساس، می توان هر چیز را بیرون از حوزة حدود و مفاهیم پیشین، تجربه كرد. (حتی اگر آن مفهوم پیشین، هویت مشترك انسانی در بستر تایخ باشد). در اینا اشكال جدیدی ازروابط میان انسان ها مطرح میشود كه راه به تجربیات تاریخی انسان ندارد و میتواند به هر صورت ممكن، حتی بدون تفاوت با دیگر عناصر مادی مطرح گردد.
از نگاه جنبش آزادی زنان، انسان یك موجود متمدن و مستقل از عالم ماده و طبیعت محسوب میشود كه فقط میتواند در جامعه وجود داشته باشد و نمیتوان او را با پدیدههای مادی و طبیعی برابر دانست. بنابراین، جنبش آزادی زن به دنبالِ تحقق بخشی از عدالت واقعی در جامعه است (نه رسیدن به برابری كامل كه در عمل غیرممكن است) ،تا زن به آن چه كه یك انسان انتظار دارد، برسد و با دستیابی به حقوق مادی و معنوی عادلانه در برابر كاری كه انجام میدهد خود را بازیابد. جنبش آزادی زن، عمدتا به دنبال آن است كه زن به حقوق كامل خود ؛ اعم از حقوق سیاسی (شركت در انتخابات و مشاركت در حكومت)، اجتماعی (حق طلاق و سرپرستی كودكان) و اقتصادی (برابری دستمزد زن و مرد)دست یابد.
مدعیان آزادی زن، گاهی از سخنان پیچیدهای بر زبان میآورند و به جای آنكه زن مادر یا عضویاز خانواده بدانند، او را انسانی مستقل از جامعه فرض میكردند و انسانیت او از دیدگاه اقتصادی و جسمانی (یا طبیعی و مادی) می نگرند، نه انسانی به معنای انسان. با وجود این هنوز هم مبنای مقایسه، همان بینش انسانی است كه میان انسان و طبیعت، حد و مرزی قائل میشود و برای انسان وجودی انسانی با معیارها، مبانی و طبیعت مشترك فرض میكند. از اینرو، جنبش آزادی زن بسیاری از مفاهیم ثابت انسانی مرتبط با نقش زن در جامعه را دربردارد كه از مهمترین این نقشها، «مادر بودن» است. بدین ترتیب، جنبش آزادی زنان در مسیر ارزشهای مشترك انسانی كه با انسان در طول تاریخ بشری همراه او بوده است، حركت میكند. ارزشهایی مانند خانواده كه از مهمترین بنیادهای انسانی است و انسان به آن اهمیت میدهد و از طریق آن، جوهرة خویش را شكل میدهد و هویت متمدن و اخلاقی كسب میكند و «زن»، ستون فقرات این نهاد را تشكیل میدهد. جنبش آزادی زنان نباید اندیشههای غیرممكن را مطرح نمی كند و به دام تجربهگرایی دائمی و بی انتهاـ كه بر نقاط مشترك میان انسانها تكیه ندارد، حد و مرزی نمیشناسد و به قید و بندهای انسانی، اخلاقی و تاریخی معتقد نیست ـ گرفتار شود.
این، مبنای شكل گیری و پیشرفت جنبش آزادی زن و برخی از معیارهای ثابت آن میباشد. تا اواسط دهة شصت ]قرن گذشتة[ میلادی، مبنای اصلی تفكر جنبشهای آزادی بخش غربی نیز همین بود. البته در كنار آن، اندیشههای سكولار افراطی نیز وجود داشت كه از اوایل دهة پنجاه میلادی، خواهان حركت به سوی تجربهگرایی مطلق در روابط میان انسانها بود. البته این اندیشه در آن دوران، در حاشیه قرار داشت و در جوامع علمی و دانشگاهی جایگاهی نداشت و تأثیر مهمی هم در ایجاد تحول جهانی و تغییر ساختار جوامع برای آن قابل تصور نبود. برخلاف امروز كه صدای انسانیت در پس غوغای سكولاریسم پنهان شده و هجوم سرسختانة تفكر مادیگرایی، آن را به یك روش غالب جهانی تبدیل كرده است و اندیشة مسلط كردن تفك سرمایهداری و جهانی كردن آن را در سر میپروراند؛ تا بدون رقیب، بر بازارهای جهانی احاطه یابد و پس از سلطه یافتن بر مرزهای جغرافیایی و ارادة رهبران منطقهای، هیچ نیروی معنوی و متحدی یارای مقاومت در برابر آن را نداشته باشد.
در طول چهار دهة گذشته، كشتی تمدن غرب با تكیه بر كوه سكولاریسم، ساختار و جهت گیریهای آن را دچار تحول كرده است؛ به طوری كه میانگین جامعه را به سكولارسیم در ابعاد مختلف افزایش داده و همراه با آن، ساختار جامعه و حتی خود انسان را نیز در سایة معیارهای مادی گرایانه و منافع اقتصادی، بازآفرینی كرده است. و این رویكرد، موجب سیطرة رو به رشد ارزشهای مادی و «بیرونی» همچون موارد ذیل گردیده است:.*
- توجه به كسب در آمد و بی توجهی به بعد درونی زندگی؛
- بزرگ جلوه دادن نقش سطحی زن (اشتغال و كسب درآمد) و بی توجهی به نقش اصلی و عمیق او (مادری)؛
- هزینه كردن ارزشهای اصیل اخلاقی و اجتماعی (مانند انسجام خانواده و تأمین نیازهای كودكان) برای رسیدن به تولید بیشتر؛
- سیطرة حكومت، رسانهها و تبلیغات بر عرصة زندگی درونی و رواج اندیشة اصالت لذت؛
- كمرنگ شدن اهمیت احساس امنیت و آرامش روحی و درونی؛
- از میان رفتن ارزش اندیشه و مفاهیم معنوی، به اعتبار این كه مادی و قابل سنجش نیستند.
روند عقلگرایی و روشنگری مادی آنچنان گسترش پیدا كرد كه همة ابعاد زندگی درونی و بیرونی انسانها را فراگرفت. تا آن جا كه حتی در تعریف نیروی كار (Labour) نیز همین معیار را مبنا قرار داده است. «كار» را عملی میداند كه شخص در برابر دستمزد نقدی معین و تابع قوانین عرضه و تقاضا انجام میدهد؛ به شرطیكه در زمرة فعالیتهای اجتماعی باشد یا در نهایت برای زندگی اجتماعی مفید واقع شود. طبیعی است كه نقش مادر در پرورش كودكان و انجام كارهای خانه از تعریف فوق فاصله دارد. این قبیل كارها قابل محاسبة دقیق نیستند و زن با صرف تمامی توان و توجه خود برای انجام آنها، نمی تواند دستمز واقعی خود را كسب كند. از طرفی، كسی نمیتواند بر كار آنان نظارت داشته باشد، زیرا زن در حوزة خصوصی زندگی به این كارها میپردازد. مادیگرایان تلاش میكردند به جای در نظر گرفتن ارزشهای غیر مادی و فداكارانة مادری و نظارتی زن در سطح جامعه و سیاست كه مربوط به جنبة انسانی و عاطفی اوست، كار زن را محاسبه مادی كنند.
اینگونه بود كه معیارهای اصیل انسانی با تأكیدی كه بر امور باطنی و كیفی دارد، كمرنگ شد و معیارهای مادی كه بر ظاهر و كمیت تكیه میكند، جای آن را گرفت. به عقیدة ما، جنبش فیمینیسم - كه استاد دكتر عبدالوهاب المسیری آن را «مركزیت یافتن جنس مؤنث» ترجمه كردهاند1 ـ در واقع تجلی و ظهور همین تحولات است.
زن كه خود را محور و متكی به خویش دید، در مبارزه دائمی با مرد ـ كه او هم خود را محور می دانست- بر آن بود تا حقیقت و ذات درونی خویش را هرگونه چارچوب اجتماعی به منحصة ظهور برساند. به عبارت دیگر، به تدریج جداسازی مقولة «زن» از آن چه در طول تاریخ بشر و در حوزة معیارهای انسانی برایش تعریف شده بود، آغاز گردید و مفهوم جدیدی جایگزین آن شد كه آن هم «زن» نام داشت؛ اما از نظر محتوا كاملاً با گذشته متفاوت بود. بدین ترتیب جنبش «زن محوری» كه در ابتدا به دنبال حقوق اجتماعی و انسانی زن بود، به حركتی تبدیل شد كه به ماهیت، ذات و جسم زن توجه میكرد؛ و از تلاش برای دستیابی به حقوق زن در جامعة انسانی، به یك نگرش انسان شناختی و جامعه شناختی تبدیل شد كه به مسائلی مانند نقش زن در تاریخ و تأكید بر مؤنث بودن سمبلها و نشانههای مورد استفادة انسان در زبان، خط و اجتماع سرگرم شد؛ تا جاییكه حتی واژة تاریخ را هم كه در زبان انگلیسی History نامیده میشود - و برخی افراد زیرك دریافتهاند كه از تركیب دو واژة His story (به معنای سرگذشت آن مرد) تشكیل شده است ـ تغییر دادند و آن را به Her story (به معنای سرگذشت آن زن) تبدیل كردند!
بدین ترتیب عشق، شفقت و ارزشهای مشترك انسانی جای خود را به تنازع محض داد، تنازعی كه تنها در جزئیات با تضاد طبقاتی ماركسیستی یا تنازع بقای دارند و یا مبارزات نژادی سیاه پوستان و سفید پوستان (در دیدگاه نژاد پرستانة امپریالیسم غرب) تفاوت دارد. این نگرش، زمانی به اوج خود میرسد كه جنس مؤنث تصمیم میگیرد به طور كامل از طرف مقابل (مذكر) روی بگرداند و بر خود تكیه نماید و جز خود، چیزی را نبیند. او به یك «زن تمام عیار» (super woman) تبدیل میشود و استقلال كامل خود را از مرد اعلام میدارد. این جاست كه همجنسگرایی زنان، به عنوان آخرین جلوة زن محوریِ غیرانسانی بروز میكند و پایان تاریخ را اعلام كند. كسی نمیداند كه آیا پایان این جریان همینجاست یا این روند، باز هم ادامه خواهد یافت؟ تجربهگرایی بیحد و مرز در زبان، فرهنگ، تاریخ و روابط انسانها، مسألهای است كه نهایت و پایانی نمیشناسد.
از سوی دیگر تكنولوژی، اسلحهای است كه به اندیشة «زنمحوری» قدرت ادامة حیات داده است. وقتی تكنولوژی، امكان تولیدمثل مصنوعی را فراهم كرده و هم زمان، تمامی معیارهای اخلاقی را هم نادیده میگیرد، و حتی ریشهكن میكند، نتیجه آن میشود كه زن بدون نیاز به ازدواج و حتی بدون احساس نیاز به داشتن رابطه با مرد، بتواند فرزند به دنیا بیاورد. آیا این، برای زنِ رهاشده از خانواده یك دستاورد است؟ یا شكستی برای بشریت و ظلمی در حق كودكی است كه نمیتواند پدرش را بشناسد و تحت سرپرستی او زندگی كند؟
ریشهكن شدن بنیانهای اخلاقی و فروپاشی كانون خانواده (بر اثر عوامل متعدد سیاسی و اقتصادی) باعث ایجاد نوعی از همگسیختگی در ساختار اجتماعی غرب گردیده است كه بازتابهای آن در روند جهانیسازی، به ما هم رسیده است.
دیگر هیچ رابطهای میان ازدواج، عشق، تولد فرزند و مسؤولیتپذیری وجود ندارد. زن و مرد هر كدام میتوانند بدون آن كه با طرف دیگر معاشرت كرده باشند، از طریق تلقیح مصنوعی یا اجارة رحم زوجهای دیگر، صاحب فرزند شوند و این فرایند هیچ شباهتی به خانواده ندارد. دو زن یا دو مرد و یا حتی گروهی از زنان و مردان با هم زندگی میكنند و روابط جنسی سیال و چندجانبه دارند. این همان دوگانگی جنسی (Bi-sexuality) است كه زمینههای آن ظاهر شده و افراد منحرف را هم تحتتأثیر قرار داده است. بدین معنا كه از دیدگاه آنان، مهم نیست كه انسان با زن رابطه داشته باشد یا با مرد، زیرا نباید در انتخاب شریك جنسی، محدود فكر كرد! هركس میخواهد، مطابق با معیارها و هر كس هم نمیخواهد، به گونهای دیگر … مطابق با خواستهها و اختیار خود؛ و این یعنی اباحیگری و نسبیت كامل!
پرسش مهمی كه در این جا مطرح میشود این است كه آیا این روند به نفع زن است؟ اجازه بدهید پاسخ را از زبان خانم «ژرمن گریر» یكی از طلایــهداران نهضــت فیمینیـــسم در دوران معـــاصر بشنویم. او در كتــاب خود با نام «زن تمام عیار»1 كه در سال 1999 م. به چاپ رسید، خبر از وضعیتی میدهد كه در آینده شاهد آن خواهیم بود. گریر یكی از برجستهترین مدعیان آزادی همه جانبة زن است كه جسارت، آزادی مطلق و بیحد و مرز خود او، حتی در جوامع غربی نیز بحثانگیز میباشد. او در بررسی و تحلیل وضعیت زنان پس از گذشت سه دهه از انقلاب جنسی غرب اینگونه مینویسد:
«چشمانداز آیندة مسائل جنسی در هزارة سوم میلادی، ظهور و گسترش «صنعت سكس»2 است. ظهور این پدیده و گسترش ابعاد ظاهری و عملی (و سیاحتی و تبلیغاتی و …) آن، این بار نه به مفهوم ادامة سلطة مرد بر جسم زن، بلكه نشانة گریز مرد از زن و مسؤولیتهای خانواده خواهد بود؛ بدان معنا كه مرد، دیگر رابطة بلندمدت را كه زحمات و تبعات مختلفی را در بردارد، نمیخواهد و این مسأله از دهة شصت میلادی، یعنی از زمانی كه زن آزادی پیدا كرد و مرد نیز (از مسؤولیت سرپرستی خانواده) رهایی یافت، آشكار گردیده است. اكنون ، مرد تنها جسم زن و كامجویی از او را میخواهد؛ بدون آن كه به دنبال آن، فرزندی با مسؤولیتها و مشكلات مربوط به آن به وجود بیاید. در این میان، زن كنندة اصلی است، دلیل این امر هم ظهور پدیدهای اجتماعی[3] در غرب است كه در سایه آزادی زن و مرد به وجود آمده، آن دو بدون پایبندی به ازدواج رسمی، با یكدیگر زندگی میكنند و یك یا چند فرزند به دنیا میآورند. پس از مدتی كوتاه یا طولانی، مرد دلزده میشود، اختلافاتی میان دو طرف بروز میكند و مرد تصمیم میگیرد كه مادر بیچاره را ترك كند و او را در سرپرستی فرزندان و با كوله باری از مشكلات شخصی، اجتماعی و اقتصادی تنها بگذارد و افزون بر آن او را مواجه با فشارهای روحی و جسمی نماید. شاید این یكی از مهمترین عوامل روانی افزایش گرایش زنان به همجنس در جوامع غربی باشد، چراكه از نظر آنان، همجنسگرایی موجب تخلیة نیروی جنسی زن میشود، بدون آن كه دخالت مرد در این میان موجب فقر، تجاوز، درد و رنج جدایی گردد.»
خانم گریر در كتاب خود، آمار و ارقام فراوانی را ذكر كرده كه از آن جمله، آمار خانوادههای تكسرپرست در انگلستان است. در سال 1971 م . از هر دوازده خانواده، یك خانواده تك سرپرست بوده است. این نسبت در سال 1986 م. به یك هفتم در 1992 م. به یك پنجم افزایش پیدا كرد كه در 91 درصد موارد، سرپرست خانوادهها زنان بودهاند. 35 درصد آنان، هرگز ازدواج نكرده و 10 درصد آنان كمتر از بیست سال سن داشتهاند.1
آیا این آمار و ارقام، خیالی است؟
پرسش مهمتر آن كه، این آمار از نگاه یك شخص صاحب نظر و دقیق، نشانة چیست؟ سود یا زیان؟
بدون شك، افرادی مانند رورتی با افكار پراگماتیك خود، شانههایشان را بالا میاندازند و بر موضع خود پافشاری میكنند كه «نمیتوان از مدرنیسم دست برداشت و باید به كاربرد روش تجربی ادامه داد». اتفاقاً رورتی در مقالهای با عنوان «دین، مانع گفتوگو» همین جملات را هم آورده است. باید از او پرسید:«آیا مدرنیسم كه بر كاربرد روش تجربی ـ به هر قیمت ممكن ـ تأكید دارد، زمینة گفتوگوی واقعی را فراهم كرده است؟!»
q روش تجربی در اخلاق و نظام اجتماعی
كلیدیترین واژه (از نگاه آنان) همین است: روش تجربی! حتی اگر آلت دست این تجربه بشریت، ارزشهای انسانی و كودكانی باشند كه مادر آنها خواسته است بیپدر باشند. وقتی این امكان برای زن فراهم شده است كه به آزمایشگاه رفته و با تعیین ویژگیهای دقیق كودك آیندة خود (كه معمولاً پوست روشن، چشم آبی، قد بلند و اندام قوی از آن جمله است)، برای بارور كردن خود اسپرم خریداری كند و آزمایشگاه هم تضمین داده است كه صاحب اسپرم ناشناخته باقی بماند، نتیجه آن میشود كه كودك در آینده هرگز نتواند آن مرد مجهول را كه نیمی از ژنهایش متعلق به اوست، شناسایی كند. امروزه، هزاران و در آینده میلیونها كودك چنین وضعی خواهند داشت. در جوامع غربی، جز عدهای معدود، كسی خواهان توقف این روند نیست؛ زیرا تجدیدنظر در این روشها مستلزم بازنگری در سؤالهای اساسی و كلی بوده و آنها مایل نیستند این پرسشها، روند رو به جلوی تكنولوژی و مدرنیسم را با چالش مواجه كند.
در سایة این تحولات مدرن! اخلاق و ارزشهای اخلاقی حالت «ابداعی»1 پیدا میكنند، چنآن كه «جفریویكس» در كتابی با همین عنوان بیان نموده است. وی كتاب را به دوستش كه بر اثر ایدز جان داده و دوست دیگری كه با این بیماری دست به گریبان است، هدیه میكند!
این استاد دانشگاه در دفاع از انحرافات جنسی و اخلاقی، آن را از حقوق انسان و از اصول دموكراسی میداند، چرا كه تعریف مدرنیسم، «داشتن آزادی مطلق در انتخاب» است و چیزی به عنوان ارزش اخلاقی وجود ندارد،2 پس اگر منظور از ارزش، عرف های دست و پاگیر اجتماعی است كه ما در دوران نسبیگرایی اخلاقی به راحتی از شر آنها رها شدهایم و اگر هم بیولوژیك و طبیعی است، پیشرفت تكنولوژی توانسته است آن را تغییر دهد. این روند، با فراهم شدن امكان «تغییر جنسیت» آغاز شد؛ با پدیدة اجارة رحم زنان و خرید اسپرم مردان از بانك اسپرم ادامه یافت و در نهایت، به تلاش برای شبیهسازی بشر در آزمایشگاه انجامید و اكنون این كار در حال پیگیری و پیشرفت است.
افكار جفری ویكس، تنها یك نمونه از نتایج نسبیگرایی اخلاقی در غرب است و مجامع دانشگاهی و كتابخانههای غربی پر است از این قبیل اساتید و اینگونه كتابهایی كه امروزه بخشی از منابع آموزشی كشورهای غربی در سطوح مختلف را تشكیل میدهند و از مراحل اولیة آموزش، افكار دانشآموزان با آنها آشنا میشود.
در گذشته ممكن بود كسی ادعا كند كه هر جامعهای حق دارد روش خود را مطابق میل خود انتخاب كند و جوامع غربی در كنار این اباحیگری، آزادیهای سیاسی غیرقابل تصوری هم به دست آوردهاند؛ اما مشكل ما در این نیست كه چگونه تكنولوژی غرب را اقتباس كنیم و از آفتهای اخلاقی آن دور بمانیم، بلكه مشكل اساسی آن است كه وضعیت موجود در جوامع غربی اوج تحول و پیشرفت بشر و «پایان تاریخ» تصورد میشود. جالب این جاست كه «فوكویاما»، نویسندة ژاپنی مقیم آمریكا، كه در اوایل دهة نود با نگارش كتابی با همین عنوان (پایان تاریخ)، سروصدای زیادی به پا كرده بود، در پایان این دهه؛ یعنی در سال 1999م . در كتاب تازهای با عنوان «فروپاشی بزرگ»، به بررسی تحولات اجتماعی سالهای اخیر پرداخته است.
از قضا، من نیز در مراسمی كه در ژانویه سال 1999 م. به مناسبت انتشار این كتاب در لندن برپا شده بود؛ شركت داشتم و مشاهده كردم كه چگونه یكی از زنان فیمینیست، نویسنده را به خاطر آن كه ممكن است از نوشتههای وی ارتباطی میان جنبش آزادیخواهانة زنان و فروپاشی بزرگ تصور شود، مورد انتقاد و هجوم شدید قرار داد و من شاهد بودم كه چگونه نویسنده نیز، مذبوحانه تلاش میكرد تا خود را از آن تهمت برهاند و ثابت كند كه با جنبش آزادی زن مخالفتی ندارد و معتقد است كه نتیجة نهایی تحولات اجتماعی، مثبت خواهد بود؛ زیرا «انسان به طور طبیعی و بیولوژیك به سوی نظامهای اخلاقی گرایش دارد.»!1
من به نوبة خود امیدوارم پیشبینی فوكویاما صحیح از آب درآید! زیرا همگام با تكمیل اطلاعات ژنتیك افراد، جامعة بشری بیش از هر چیز، به نظام اخلاقی نیاز دارد. اكتشافات علمی و آزمایشهای ژنتیكی كه دولتهای غربی میلیاردها دلار برای آن هزینه میكنند؛ مسائل فلسفی، فكری، اجتماعی، دینی و حقوقی جدیدی به وجود خواهد آورد. دكتر احمد مستجیر، استاد برجستة ژنتیك دانشگاههای مصر، در اینباره میگوید: «مسائل كاملاً جدیدی به وجود خواهد آمد كه هرگز به فكر ما هم نمیرسید. ژنتیك، ما را به سوی مرحلة جدید و بیسابقهای به پیش میبرد كه معیار ارزشها و مفاهیم كلی بر اثر آن تغییر خواهد كرد. تصوری كه ما از جامعه و زندگی در ذهن داریم ، دچار تحول خواهد شد و نمیدانیم چه چیزی به وجود خواهد آمد و این هراسانگیز است. پرسشی كه همیشه وجود داشته است؛ یعنی: «ما كیستیم ؟» بار دیگر در ذهن ما مطرح میشود. این سؤال كه در واقع دغدغة فلاسفه بود، در نتیجة پیشرفتهای علم ژنتیك، برای همة ما به وجود خواهد آمد، هر چند با عبارات مختلف مطرح گردد».
آیا ما همان ژنهایی هستیم كه علم ژنتیك بشری آن را بررسی میكند و در اسپرمها و تخمكها وجود دارد؟ آیا جسم انسان ، تنها یك ابزار است كه ژنها برای جاودان ماندن از آن استفاده میكنند و با شبیهسازی آن، خود را در گذر زمان حفظ مینمایند، یا اینكه ما بر ژنها غلبه داریم؟ آیا ما از ژنها هستیم یا ژنها از ما؟
بدون شك، علم ژنتیك در علم پزشكی تحولی ایجاد كرده و آن را به سرعت به پیش خواهد برد. اما آیا فقرا هم مانند ثروتمندان میتوانند از نتایج آن بهرهمند گردند؟ یا اینكه نتایج، موجب افزایش ظلم اجتماعی خواهد شد؟ اطلاعات ژنتیك و نوار DNA مربوط به هر شخص، این امكان را فراهم میكند كه امكان ابتلا به بیماریهای مختلف در او پیشبینی شود؛ تا روش زندگی و مراقبتهای پزشكی متناسب برای او فراهم گردد.
همچنین، علم ژنتیك ثابت كرده است كه برخی امراض، ریشة ژنتیك دارند. تقریباً هر هفته اطلاعات جدیدی در اینباره منتشر میشود؛ برای مثال، ژنهایی شناسایی شدهاند كه در بروز سرطان سینه، پروستات و قولون و یا ابتلا به بیماری قند و آلزایمر و نظار آن مؤثر هستند. اما آیا جز افراد ثروتمند، كسی میتواند هزینة سنگین این قبیل آزمایشها را بپردازد؟
این آزمایشهای ژنتیك، ویژگیهای بسیاری را درباره اشخاص آشكار میكند. آیا عادلانه است كه نتایج این آزمایشها، احتمال ابتلای افراد به بیماریها را مشخص كند؛ اما این اطلاعات، در تهیة امكانات درمانی برای او به كار گرفته نشود؟ از طرفی، هر شخص در میان ژنهای خود، اختلالاتی دارد كه ممكن است مایل به دانستن آن نباشد. كارفرمایان و شركتهای بیمه، چگونه به خود حق میدهند كه این اطلاعات را آشكار كنند؟
تكنولوژی پیشرفتة علم ژنتیك، حتی برای جنینهایی كه در رحم مادران قرار دارند؛ قابل استفاده است و میتواند پیش از تولد، ژنهای معیوب و بیماریزا را مشخص كند و احتمال ابتلا به بیماریهای ژنتیك پس از تولد كودك را نشان دهد. این مسأله ، یقیناً موجب افزایش سقط جنین خواهد شد و مسائل اخلاقی، دینی و فلسفی بغرنجی پدید خواهد آورد. وقتی زن میداند كه نوازادش در سن كودكی خواهد مرد ویا عقبماندة ذهنی خواهد بود، آیا دیگر حاضر میشود او را در رحم خود نگهدارد؟ این روند تا چه حدی تأثیرگذار است؟ آیا جنینی را كه میدانیم در سن چهل یا پنجاه سالگی بر اثر مرضی مانند «هانتینگتون» خواهد مرد، باید سقط كنیم؟ اگر ابتلای او به بیماری دیابت (قند) مسجل بود، چطور؟ آیا احتمال آن وجود ندارد كه آزمایشهای DNA موجب شود كه پدران، تصور «كودك دلخواه» را در ذهن آورده و با ایجاد تغییر در ژنهای جنین انسان، تلاش كنند ویژگیهایی را كه میخواهند در كودكشان وجود داشته باشد، به وجود آورند؟
همچنان كه برخی از دانشمندان مانند «لی سیلفر» اكنون به صورت جدی چنین مسائلی را مطرح میكنند و بیم آن میرود كه تكنولوژی و فناوری ژنتیك و كاربرد آن در عمل تقسیم افراد بشر به دو نوع متفاوت را موجب شود: نوع برتر و نوع پست … و این رشته سر دراز دارد.
q معیارهای اخلاق؛ اسلامی یا بشری؟
بار دیگر به پرسش اصلی بازمیگردیم؛ اینكه آیا ما در این مقوله به دین نیاز داریم؟ و آیا با وجود آن كه ممكن است برخی، از اجتهاد برای تضییح حقوق زن و حقوق بشر سوء استفاده كنند، ما هنوز هم از متون معتبر دینی و ماهیت حقیقی آن دفاع میكنیم؟ ونیز آیا اكنون كه بیش از هر زمان دیگری به اهمیت و ارزش تعالیم اسلامی در برخورد با مسائل جامعة بشری پی بردهایم و ناكامی روشهای دیگر ـ غیر اسلامی ـ را عملاً تجربه كردهایم، به اسلام رو میكنیم یا اینكه هنوز هم به دنبال مبانی تجربی دیگری هستیم تا آن را در عرصة حیات بشر بیازماییم؟
به عبارت دیگر، آیا اسلام میتواند مبنای عادلانهای از اخلاق و ارزشهایی را كه برای زن، احترام و شخصیت قائل است؛ ارائه كند و آیا میتوان مبانی و اصول برگرفته از اسلام را با برداشت صحیح در این زمینه به كار گرفت، یا اینكه اساساً ساختار و پیكرة تعالیم اسلامی، ضد زن است و مدرنیسم- با همة دردسرها و مشكل آخرینیها- در این زمینه برتر از اسلام است؟
مشكل میتوان گفت، مدرنیسم و پیامدهای آن بریك جامعة سنتی كه به ارزشهای مادرانه در كانون خانواده پایبند است و به نام دین، اندك ظلمی هم در حق آنان روا میشود، برتری دارد. مردم باید ماهیت اندیشة جایگزین را پیش از روبرو شدن با آن دریابند، تا مشكلات احتمالی آن را نیز پذیرا باشند، در غیراین صورت، اندیشة جایگزین فاجعهای تلخ خواهد بود. پس، به شرطی میتوان این پرسش را مطرح كرد كه مردم، جایگزین را بشناسند. به عقیدة من، بسیاری از مخالفان با بنیاد خانواده، حتی به درستی نمیدانند كه در غرب دقیقاً چه میگذرد، تا جایی كه هرگاه من نمونههایی را كه در دوران تحصیل خود در جوامع غربی شاهد بودهام؛ برای آنها بازگو میكنم، با چهرههای شگفتزده و حتی با انكار و مخالفت سرسختانة همین افراد سكولار مواجه میشوم. گویی آنها در دنیای دیگری سیر میكنند و دنیای مدرنیسم در ذهن آنان، همان جنبة آرمانی و تخیلی را دارد.
به پرسش پیشین بازمیگردیم ؛ آیا ساختار اسلام،اساساً ضد زن است؟ آیا اسلام بر زنان، روشهای خاص و ارزشهای اخلاقی ویژهای را تحمیل میكند و مردان را آزاد میگذارد؟
بار دیگر از غرب آغاز میكنیم، از علوم اجتماعی كه جایگزین دین گردید؛ علمای دین كنار زده شدند و جامعهشناسان (یا در مفهوم وسیعتر، نظریه پردازان علوم انسانی) به عنوان نمونة كامل «عقلگرایی در امور اجتماعی» جای آنان را گرفتند.
در ابتدا، زن به خانواده و ارزشهای بورژوازی؛ مانند عفت، خویشتنداری ، رفتار و نقش مادرانة خویش پایبند بود و خانواده، یك بنیاد «پدر سالار» محسوب میشد. علم جامعهشناسی، همواره خانواده را یك نهاد مبتنی بر ارث قلمداد میكند. در دیدگاه مدرنیسم غرب و از نگاه غربیان، همواره خانواده به مفهوم «دینی» آن، با خانواده به مفهوم «مدنی» آن در تضاد و تقابل قرار گرفته است. اما اشكال كار در آن جاست كه مفهوم یك نهاد مدنی كه سلطة حكومت بر آن سایه افكنده است، با تعاریفی كه در كتابها از «جامعة مدنی» ارائه میشود، فاصلة بسیار دارد.
از طرفی، احاطه و سلطة حكومت ـ با همة نهادها و ابزارهای آن ـ یكشبه حاصل نشده است ؛ بلكه به تدریج، در طول سالیان دراز و از طریق گسترش حوزة وظایف تعریف شدة حكومت انجام گرفته و در مقابل، كمرنگ شدن نقش و كاركرد دیگر نهادها، به ویژه خانواده را در پی داشته است.
در اولین مرحله، خانواده ـ به شكل گسترده و سنتی ـ كاركرد خود را به عنوان یك «واحد تولید» و تأثیرگذار در نظام اجتماعی به هم پیوسته، از دست داد. با پیشرفت نظام سرمایهداری و در پی انقلاب صنعتی، كاركرد تولیدی خانواده، به كارگاهها و مؤسسات اقتصادی تخصصی انتقال یافت و در ادامة این روند، مسألة اشتغال زنان مطرح شد كه در ابتدا از اقشار كمدرآمد و محروم (پرولتاریا) آغاز گردید و به تدریج، برجستة خانواده تأثیر گذاشت. طولی نكشید كه خانواده، نقش خود را در پرورش اجتماعی نیز از دست داد و مدارس و مؤسسات آموزشی عهدهدار این امر شدند. همچنین، كاركرد خانواده در توجه به بهداشت و نگهداری از سالمندان نیز به مؤسسات ویژة این امور سپرده شد. در ادامه، نقش خانواده در تعادل روحی ـ روانی افراد را هم متخصصان تعلیم و تربیت و روانشناسان بر عهده گرفتند، تا جاییكه دیگر حتی كاركردهای روزمرة خانواده نظیر آماده كردن غذا و شستن لباس را نیز شركتها و مؤسسات مختلف انجام میدهند.
بسیاری از نوشتهها و كتب مرجع در علوم اجتماعی با شعار تقسیم كار، تخصصی كردن وظایف در جامعه و حفظ ویژگیهای اختصاصی خانواده، روند انتقال كاركردها را ترویج كردند. اما نتیجة این امر، از همپاشیدگی بنیان خانواده بود كه حالا خود را به مؤسسات مختلف نیازمند میدید و به آنها متكی شده بود.
اندكی بعد، نهاد خانواده با این اتهام روبرو شد كه به جای گسترش همكاری اجتماعی ـ كه حالا دیگر مؤسسات اجتماعی گوناگون عهدهدار آن شده بودند ـ موجب دامن زدن به گرایشهای فردی، آرمانگرایی غیرواقعی و محدود شدن افق دید و بینش افراد میگردد! این اتهام تا بدآن جا رسید كه «خانواده صلاحیت سرپرستی فرهنگی، جسمی و روحی كودك را ندارد» و نتیجه آن شد كه «خانواده اصولاً بیفایده است»! از این جا بود كه حكومت، آشكارا برای عهدهدار شدن نقش پدری، وارد صحنه گردید و كاركردهای خانواده بهطور كلی به مؤسسات تخصصی سپرده شد. این مرحله، همزمان با گسترش اندیشة اقتصاد سرمایهداری بود كه مهمترین شاخصههای آن عبارتاند از: روابط قراردادی به جای روبط انسانی؛ اصالت سود به جای ارزشهای اخلاقی مطلق و برخاسته از دین؛ و تبدیل روابط اجتماعی به روابط تجاری.
بدون گسترش اندیشة سكولاریسم، امكان نداشت این «انتقال كاركردها» كه كمرنگ و حاشیهای شدن نقش خانواده پیامد آن بود، در جوامع صنعتی غرب صورت گیرد. روند این انتقال از دوران رنسانس آغاز شد و به تدریج، از عرصة فلسفه به صحنة سیاست و سپس به عرصة اجتماع وارد گردید. جداسازی دین از صحنة جامعه، مرحلة نهایی سكولاریسم بود و با وجود همه ضربههایی كه به پیكرة دین وارد آمد، خانه و خانواده و روابط عاطفی هنوز هم مرتبط با دین قلمداد میشد. هنگامیكه سكولاریسم بر راهكارها و روشهای علمی و فلسفی احاطه پیدا كرد، لاجرم خانواده مورد هجومی بیرحمانه قرار گرفت ؛ اما اینبار نه به عنوان یك نهاد اجتماعی پابرجا -كه تحولات سیاسی و اقتصادی پیش از این پایههای استحكام خانواده را به لرزش درآورده بودند- بلكه به عنوان یك ارزش اخلاقی و آرمان مقدس مورد حمله قرار گرفت. همانطور كه اشاره كردیم، ماهیت اندیشة سكولاریسم، در تعارض با تقدس است، به طوریكه هر نوع مفهوم مطلق را از حوزة شناخت انسان بیرون میراند و با از میان بردن تقدس هر یك از اجزای این حوزه، نسبیتگرایی را ترویج میكند.
اگر پژوهشهای تاریخی را كه معتقد است خانواده در روند تحولات تاریخی جوامع، شكل گرفته؛ بررسی كنیم و یا تحلیلهای برگرفته از ماركسیسم كه خانواده را از نشانههای جامعة بورژوازی و از نتایج تحولات سرمایهداری میشمارد، مورد توجه قرار دهیم و یا حتی خانواده را در سایة اندیشة تفكیك كه معتقد به نسبیت است و با نفی مطلقگرایی، بازنگری در همة مفاهیم و ساختارها را پیشنهاد میكند؛ مورد بحث قرار دهیم، در هر صورت ماهیت نتیجة حاصل از همة آنها یكی است: نفی قداست خانواده (و درپی آن، رهایی زن از قید و بند خانواده، مادر بودن و حریم كهنة عفاف!)؛ زیرا همان گونه كه در روند تحول حكومت بیان كردیم، دیگر نهادهای جامعه میتوانند وظایف خانواده را انجام دهند. بنابراین، خانواده یك نهاد مقدس نیست و ارزشهای اخلاقی آن نیز قداست ندارد. تاریخ در مراحل مختلف خود، ساختارهای سنتی جامعة انسانی را در اشكال گوناگون شاهد بوده كه از آن جمله، ساختار خانواده است.از نگاه این نظریهپردازان، خانواده ابزاری برای ادامة سلطه و تجمع سرمایه در چنگ بورژواها بوده و در جوامع ابتدایی (مانند جوامع قبیلهای دور از تمدن در قلب جنگلهای استوایی و آمازون!) چیزی به نام خانواده وجود نداشته است. به عقیدة آنان، نهاد خانواده و كاركردهای آن باید مورد بازنگری، تجدیدنظر و تفكیك كاربردها قرار گیرد؛ تا كارآیی آن در میان گروههای مختلف، به اثبات برسد و در هر صورت، خانوده نیازمند نقد و بازبینی است.
از نكات جالب توجه این است كه نظریات و نوشتههای افرادی نظیر «انگلس»، كه با نظام خانواده مخالف بوده و آن را عامل تحكیم پدرسالاری و موجب گسترش سلطه بورژوازی و سرمایهداری میدانستند، مدتهای طولانی به صورت نظریاتی پراكنده و غیرقابل توجه باقی میماند و تا دهة پنجاه میلادی، در مباحث علوم اجتماعی، خانواده همچنان جایگاه خود را به عنوان «نهاد اجتماعی اساسی و زیربنایی» و «هستة مركزی جامعه» حفظ كرده بود. اما همزمان با دهة شصت میلادی كه نظریه سكولاریسم در جوامع غربی به اوج خود رسید و علوم اجتماعی كاملاً تحتتأثیر آن قرار گرفت، خانواده صرفاً یكی از نتایج تحولات تاریخی قلمداد شد كه قداستی ندارد و تنها یك موضوع قابل بررسی است؛ نه یك واقعیت انكارناپذیر!
به تدریج، انواع و اشكال گوناگون خانواده به وجود آمد كه در نتیجة رواج اندیشة نسبی بودن اخلاق ، همة آنها نسبی پنداشته میشدند. دیگر، نه مادر بودن یك ارزش تلقی میشد و نه عفت، یك اصل. بچهدار شدن و تربیت فرزندان نیز دیگر رسالت اصلی خانواده به شمار نمیآمد، بلكه هدف اصلی؛ اثبات خویش، جستجوی خویشتن و توجه به ارزشهای خویشتن بدون در نظرگرفتن هیچگونه معیار ثابت و معینی بود.
چارلز تیلور، كسی كه به ما آموخته بود ؛ چگونه و در پی چه تحولاتی، مدرنیسم از دین محوری به مادیگرایی محض رسیده است؛ اینبار در كتاب مهم، كوچك و ارزندة دیگری با نام «مبانی اخلاقی مرجعیت1 ذاتی»، به ستایش از مرجعیت ذاتی ارزشها و اخلاق در سایه مدرنیسم پرداخته است. به گمان من، نگارش این كتاب، برای كاستن شدت حملات و مخالفتهایی است كه نویسنده به اتهام ضدیت با لیبرالیسم در معرض آن قرار گرفته است.
لیبرالیسم، این وجود اسطورهای همیشه پیروز كه همچون وحشیها بز، آتش خود را بر سر همه فرو میریزد و همگان را تهدید میكند. هابز، طراح نظریة «دولت» آن را نماینده و نماد وجود كلی جامعه می داند و معتقد است كه بدون وجود دولت، همه با هم به جنگ خواهند پرداخت و صلح، تنها با وجود یك دولت نیرومند كه ابزار سلطه در انصار آن است، امكان پذیر خواهد بود.
این نظریه را ما در دانشگاهها و در مباحث سیاست نظری، با حیرت و سرگشتگی فرامیگرفتیم و كودكانه؛ ایمان میآوردیم كه دولت زیربنای جامعه است و بدون آن، هیچ جامعهای پایدار نمیماند.
پرسشی كه در این مقوله به ذهن میرسد ؛ این است كه آیا حكومت كه كاركردهای گوناگون خانواده را از آن سلب كرد، خود توانست آنها را به خوبی به انجام برساند؟ و آیا دولت میتواند مبانی اخلاق را به درستی پایهگذاری كند؟ اگر به اعتقاد عدهای، مردم و جامعه میتوانند بدون تكیه بر دین، مبانی اخلاق را تعیین كنند؛ باید پرسید كه آیا با رواج فردگرایی و نسبیتگرایی، مردم اساساً میتوانند به یك «نظام مبتنی بر ارزشها» پایبند باشند؟
در این جا مفهوم حقوق انسان، خود یكی از مشكلات موجود است؛ چراكه هر نوع نظام ارزشی را حتی یك شخص هم میتواند با مخالفت خود، نقض كند و این مخالفت حق اوست. البته، ما با این موضوع كه انسان از حقوقی برخوردار است، مخالف نیستیم؛ بلكه میخواهیم همان اشكال و پرسشی را مطرح كنیم كه بیشتر كتابهای مربوط به مسائل زنان و انبوه نوشتههای مدافع انحرافات جنسی به آن دامن زدهاند و آن پرسش این است: «معیار و مبنا ]ی اخلاق[چیست؟»
ممكن است گفته شود كه در عرصة كلیات و زندگی اجتماعی، «فرد» معیار است و در حوزة جزئیات و زندگی خصوصی، «دین»؛ به شرط آن كه افراد، دین را به انتخاب خود برگزیده باشند.… در این جا لازم است به ریشة جدایی میان عام و خاص بپردازیم، آن جا كه در نوشتههای برجامانده از یونان باستان و در گفتوگوی میان سقراط و كریتون، تفاوت میان عام و خاص در چندین بعد مطرح میشود: نخست؛ در تفاوت میان سیاستمدار و رئیس خانواده، سپس؛ در بحث مرد نیكوكار و شهروند نیكوكار و سرانجام؛ در توصیف دو مفهوم «خیر مشترك» و «خیر شخصی». با وجود آن كه فاصله و مرز میان مفاهیم «سیاسی» و «اجتماعی» در نوشتههای یونانیان مشخص نیست و آنان در دیدگاههای فراگیر خود در خصوص جوامع سازمانیافته و منظم تحت عنوان دولت ـ شهر، مرز میان این دو مفهوم را مشخص نكردهاند ـ و از آن جمله در نوشتههای ارسطو كه انسان را «حیوان سیاسی» میداند، به راحتی میتوان كلمه اجتماعی را به جای سیاسی قرار داد ـ اما در تعریف دولت ـ شهر، تا حدودی تفاوت این دو مفهوم با یكدیگر مشخص شده و در فلسفة یونانی، در چندین مورد این عبارت به چشم میخورد.
سردمداران نظریه لیبرالیسم؛ به ویژه «لوك» ، به تفاوت میان عام و خاص دامن زدهاند. او معیار اصلی تشخیص میان این دو مفهوم را چنین بیان كرده است كه «عام» عملی است كه افراد، آزادانه و به صورت توافقی و قراردادی انجام میدهند، در حالیكه «خاص» بر مبنای معیارهای طبیعی داخل خانواده قرار دارد؛ برای مثال، علت اطاعت زن از شوهر، بیش از هر چیز، طبیعی و ذاتی است. بر این مبنا، قدرت سیاسی با قدرت پدر در خانواده تفاوت دارد. در جوامع لیبرال، طغیان ارزشهای حاكم بر زندگی عمومی در عرصة زندگی خصوصی، موجب انزوای خانواده و جدایی آن از هر دو عرصه گردید؛ تا خانواده «آخرین پناهگاه» باشد و به دور از رقابتها و كشمكشهای موجود در عرصة جامعه و حكومت؛ بتواند عواطف، احساسات و روابط انسانی را استحكام بخشد.
دیدگاههای مدافع حقوق زن، از ابتدا جدا دانستن دو مقولة عام و خاص را مورد حمله قرار دادند و اذعان میداشتند كه جدا پنداشتن این دو مقوله سبب به وجود آمدن این تصور میشود كه «عام» عرصة مختص مردان است و «خاص» زمینهای مناسبتر و سزاوارتر برای زنان به نظر میرسد. این تصور، موجب مرزبندی اجتماعی كار و اشتغال میگردد و آن كه هر دو مقوله را با وجود جدایی، همسنگ و همارزش معرفی میكند، اما در واقع، امور «عام» از جایگاه اجتماعی بالاتری نسبت به امور «خاص» برخوردارند.
از جمله امور خاص، خانواده است كه پدر، در امتداد سلطة هرمی شكل موجود در جامعه، بر آن احاطه دارد. پس در حقیقت پدرسالاری، هم بر عرصه امور عام و هم در امور خاص سایه افكنده است، به طوریكه مردان در امور اجتماعی (عام) سلطة كامل داشته و در امور خانواده «خاص» نیز سلطة خود را تحمیل میكنند و بهطور ناعادلانه، عرصة كار و اشتغال تقسیم میشود. مرد، ابزار مادی تولید را در اختیار دارد و منابع مالی نیز در كنترل اوست. سپس در خلال ارزشهای اجتماعی، ازدواج را به عنوان یك رابطه مطرح میكند كه نقش زن در آن، تولیدمثل برای بقای نسل بشر است و بهایی كه زن میپردازد، تسلیم شدن در برابر سلطة مرد در حوزة عام و خاص است.
اندیشههای مدافع حقوق زن برای غلبه بر این مشكل، به «تجزیه» خانواده رو آوردند. بدین ترتیب كه هر یك از اجزای تشكیل دهندة آن را جداگانه مورد بررسی قرار دادند.
ابتدا ، با تكیه بر «تاریخی» بودن نهاد خانواده و رابطة آن با تحولات نظام سرمایهداری وانمود كردند كه خانواده، یك نهاد ساختگی و غیر طبیعی است. در ادامه، نوع روابط حاكم بر خانواده؛ تأثیر پدر سالاری و محدود شدن نقش زن به مادر بودن و به دنیا آوردن فرزند را مورد انتقاد قرار دادند و این وظایف را نوعی كاركرد «بیولوژیك» برای زن شمردند كه نقش او را در عرصة كاركرد طبیعی محدود كرده، او را از لذت و كامجویی محروم مینماید؛ در حالی كه مردان عرصة عام اجتماعی و فرهنگی را از آنِ خودمیدانند. این روند تا آن جا ادامه یافت كه اندیشة دفاع از حقوق زن، ارزش و جایگاه اجتماعی را مختص فعالیتهای حوزة «عام» دانسته و كار در حوزههای خاص، به ویژه در خانواده را فاقد ارزش اجتماعی ـ اقتصادیِ قابل توجه معرفی كرد. نوشتههای مدعیان دفاع از حقوق زن، ارزشهایی چون مادر بودن، عفاف و وقار را ساخته و پرداختة جامعة لیبرال میدانست كه با هدف فریب افكار زنان به وجود آمده تا آنان را متقاعد كند كه فعالیتهای حوزة خاص برای زن مناسبتر است و پرداختن به حوزة عام شایستة او نیست. اینگونه بود كه سردمداران دفاع از حقوق زن، او را به مشاركت در امور عام فراخواندند تا بتواند جایگاه اجتماعی مطلوبی برای خود كسب كند. خواه این امور عام، اقتصادی (اشتغال) باشد و زن را با پرداختن به شغل و كسب درآمد، به استقلال مالی برساند و از سلطة مرد رهایی بخشد؛ و خواه سیاسی باشد. بهطوریكه شعار «هر مسألة شخصی، سیاسی هم هست»، ساخته و پرداختة همین عده است.
در ادامه، نظریهپردازان دفاع از حقوق زن به بررسی ساختار قدرت در خانواده پرداختند و مسألة ارتباط و تأثیرپذیری مسائل خانواده از سیاستهای كلی حكومت را مطرح كردند. از دیدگاه آنان، حضور زنان در فعالیتهای «عام» یكی از راهحلهای اصلی برای ارتقای جایگاه اجتماعی زنان محسوب میگردد و این، به معنی تشویق زن به عبور از مرز «خاص» و پاگذاشتن به محدودة «عام» است.
بنابراین، جریانهای فمینیستی برای گسترش نقش زن، در برابر محدودیت نقش او در حوزة «خاص» او به عرصة «عام» سوق دادند و اینكار، ابتدا از عرصههای اقتصادی آغاز و سپس به مسائل سیاسی كشیده شد. اما آن چه در عمل به وقوع پیوست؛ اولویت پیدا كردن امور عام نسبت امور خاص بود. به عبارت دیگر، به جای آن كه زن از تجربة حضور خود در جامعه، برای ساماندهی خانواده و نزدیك كردن مسائل خانوادگی به افق عدالت و همفكری بهره گیرد و اهمیت امور عام را به امور خاص منتقل كند؛ راهحلهای پیشنهادی مدافعان حقوق زن، خود گرفتار تناقض شد و در دام دوگانگی افتاد و آنان به همان مشكلی كه از آن انتقاد داشتند؛ یعنی مقدم كردن عام بر خاص، دچار شدند. اكنون بیایید همانگونه كه تئوریهای علوم اجتماعی غرب را به عنوان مبنا فرض كردیم، اینبار دیدگاه اسلامی را در این خصوص مورد بررسی قرار دهیم.
q اخلاق بر مبنای ایمان، نه اخلاق برای زنان
نگرش اسلام به خانواده با نگرش غربیان به آن، تفاوت اساسی دارد. در نظریات و مبانی اسلامی، خانواده یكی از نهادهای زیربنایی بنیاد هستی و از ساختارهای اصلی جامعة اسلامی به شمار میآید كه همگام با دیگر ساختارهای جامعه، در راه تحقق اهداف انسان به عنوان خلیفه و جانشین خداوند گام برمیدارد.
اگر بپذیریم كه رابطة ایمانی و دینی موجب ایجاد پیوند میان زن و مرد در جامعه و در مسیر جانشینی خداست، باید خانواده را بنیان زیربنایی جامعه بدانیم ؛ كه به شكل پیوند خویشاوندی و یا در قالب ازدواج تجلی میكند و اساس آن هم، بر معیارهای محبت، نوعدوستی و رسیدن به آرامش قرار دارد.
تشكیل خانواده بر مبنای گرایش به جنس مخالف قرار دارد ـ همان فطرتی كه خداوند انسان را بر اساس آن آفریده است ـ و آن را به یكی از سنتهای اجتماعی تبدیل میكند. از آن جا كه هدف احكام شرعی، رساندن انسان به مهر و محبت و آرامش است و این صفات، زیربنای آفرینش انسان و فطرت خدایی او را تشكیل میدهند و تغییرناپذیر هستند، بنابراین هدف شرع از هدف خلقت جدا نیست و انسان را در برابر گمراهی و انحراف حفظ و حراست میكند.
در نتیجه، گرایش به خانواده، در فطرت انسان ریشه دارد و این یك سنت اجتماعی است كه مخالفت و عدم پایبندی به احكام شرعی و آداب آن، به سست شدن پایهها و ساختارهای جامعه و فروپاشی آن خواهد انجامید. خانواده، یك نهاد طبیعی مبتنی بر مهر و محبت است كه ارزشهایی چون گذشت، نیكی و پرهیزگاری آن را استحكام میبخشد، نه یك نهاد ساختگی حاصل از تحول سرمایهداری و انباشت ثروت در نتیجة قانون ارث (آنطور كه ماركیستها عقیده دارند) و نه یك نهاد مبتنی بر رقابت و كشمكش و تابع معادلات توازن قوا (آنطور كه جامعهشناسان لیبرال میپندارند).
از دیدگاه اسلام، رابطة همزیستی یكی از پایههای اصلی فلسفة وجودی بنیان خانواده را تشكیل میدهد، به طوریكه احكام اسلامی، نه تنها احكام مربوط به زن و مرد در داخل خانواده را معین میكند، بلكه هدف رابطة میان آندو را رسیدن به تكامل و همسویی میداند و با تأكید بر ارتباط میان بنیان خانواده با فطرت و سرشت انسانی، موضعی سرسختانه نسبت به درگیری بین دو جنس دارد، هر نوع احساس بینیازی از جنس مخالف را تحریم میكند. و به شدت با زنا و انحرافات جنسی مخالف است. حال آن كه این انحرافات از دیدگاه برخی نظریهپردازان دفاع از حقوق زن، میتواند جایگزین خانواده گردد! در این باره، پیش از این نیز سخن گفتیم.
كتب فقهی، هدف اساسی ازدواج را از نظر شرع، حفظ بقای نسل بشر میداند و در دیگر منابع، اهدافی همچون رسیدن به آرامش و آسایش، بهرهمندی مادی زن و رسیدگی به كارهای شوهر، همیاری در مسیر رسیدن به منافع دنیوی و اخروی و حفظ حریم عفاف و پاكدامنی نیز از جمله اهداف ازدواج شمرده شده است؛ اما هیچكدام از این نوشتهها، «حفظ دینداری» را یكی از اهداف، مهم ازدواج و مقدم بر حفظ و بقای نسل ندانستهاند.
از دیدگاه شریعت اسلامی، روابط درونی خانواده بر پایة یك سری از ارزشها شكل میگیرد كه مهمترین آنها عبارتاند از: «نیكی به پدر و مادر» و «صلة رحم». از سوی دیگر، خانواده در روند حركتی خود با مجموعههای اجتماعی گستردهتری نیز در ارتباط است كه «همسایهها» از آن جملهاند و این مسأله نیز مورد توجه اسلام قرار دارد؛ همچنان كه در تعالیم اسلام فرمان داده شده ، با افرادیكه در جایگاه اجتماعی پایینتری هستند (مانند كنیزان و خدمتكاران) باید همانند اهل منزل به نیكی و برابری رفتار شود.
این قبیل دستورات، تنها یك سری ارزشهای اخلاقی نیستند، بلكه مفاهیمی كاربردی و زیربناییاند كه استحكام پایههای خانواده و استمرار آن را موجب میشوند. این حقیقت، در آیاتی از قرآن كریم آشكارا به چشم میخورد؛ آن جا كه یكتاپرستی را با نیكی به والدین و صلهرحم را با پرهیزكاری، عدالت و نیكی پیوند میدهد و در مقابل، قطع رحم را با فساد، فحشا و زشتی برابر میداند.
بدین ترتیب از دیدگاه تعالیم اسلامی، خانواده سنگ بنای جامعه است كه فرد را به جامعه؛ و نسلها را به یكدیگر مرتبط میسازد و گروههای اجتماعی گوناگون را به هم پیوند میدهد. با توجه به سطوح مختلف جامعه؛ شامل فرد، خانواده، همسایگان، ملت و امت؛ خانواده مركز ثقل جامعة اسلامی است.
در دنیای معاصر، خانوادههای «هستهای» به وجود آمده كه در آن، روابط خویشاوندی تابع انتخاب و گزینش افراد خانواده است ؛ بهطوری كه خویشاوندان انسان الزاماً بر مبنای رابطة خونی با یكدیگر مشخص نمیشوند، بلكه هر كس به انتخاب خود و بنابر میل و علاقة خویش آنان را برمیگزیند و این رابطه، شباهت بسیاری به رابطة دوستانه دارد. حال آن كه از نظر شرع، صلة رحم یك وظیفة شرعی است كه ربطی به میل و هوس انسان ندارد و حتی اگر طرف مقابل این رابطه را قطع كند،وظیفة شخص در قبال او منتفی نمیشود. صلة رحم ، یكی از حقوق الهی و واجب عینی است كه در قالب یك رابطة انسانی تجلی مییابد و در عین حال، ممكن است جنبة مادی نیز پیدا كند. اما هر چه باشد، پیوند دائمی اعضای خانواده ـ برخلاف پندار برخی از نظریهپردازان ـ رابطهای مبتنی بر منافع مادی یا ثروتهای مشترك نبوده و نیست، بلكه پیوندی بر اساس عقیده و احساس مسؤولیت است كه با معیارهایی همچون سود یا زیان مادی قابل بررسی نیست. نتایج حاصل از این پیوندها در ابعاد مختلف عبارتانداز: كسب رضای خداوند در بعد عقیدتی؛ همكاری و بخشش در بعد اجتماعی؛ و تحكیم رابطة خویشاوندی كه همچون دیواری مستحكم، از كیان خانواده حمایت میكند. در حقیقت عواطف خانوادگی، موجب تحقق ارزشهایی چون كمالجویی و همیاری در جامعه میگردند.
حال این پرسش به وجود آید كه در این میان، نقش و جایگاه زن در كدام بخش قرار دارد؟
در پاسخ باید گفت؛ زن، هم در امور خاص (خانواده) و هم در بعد عام (جامعه) نقش دارد؛ چرا كه از نگاه اسلام، این دو حوز همانند دایرههای متداخلی هستند كه زن نیز همانند مرد در هر دو ، ایفای نقش میكند و هر دوی آنها (زن و مرد) نیز باید به ساختار ارزشی و معیارهای اخلاقی آن پایبند باشند.
پاكدامنی و عفاف، كنترل نگاه، سادگی پوشش و رعایت حریم محرمات الهی، دستوراتی هستند كه هم زن و هم مرد باید تابع آن باشند و با توجه به مفهوم «ولایت» میتوان گفت كه در حوزههای عام (اجتماعی)، هم مرد و هم زن از حق «سرپرستی» برخوردارند؛ اما سرپرستی مرد در خانواده عبارت از یك سری وظایف مادی، معنوی و رفتاری است و در مقابل ، زن نیز مسؤولیتهایی دارد كه اگر از مسؤولیتهای مرد مهمتر نباشد، كمتر از آن نیست.
مسؤولیتهایی كه مهمترین آنها؛ وفاداری و توجه به نیازهای طرف مقابل است و زن، پیش از آن كه در برابر مرد این وظایف را داشته باشد، در پیشگاه خداوند چنین مسؤولیتی را بر عهده دارد. مفهوم «كُلكم راع» ] همه شما مسؤول و نگهبان حریمها هستید[ كه در احادیث به آن اشاره شده، یك مفهوم عمومی و فراگیر است، نه یك وظیفة هرمی شكل كه در جامعه، از طبقات بالا به پایین معنا پیدا كند. به همین ترتیب، تغییر نقشها در خانواده نیز جز در مسیر تكامل آن مفهوم ندارد و از اینجاست كه سرپیچی هر یك از دوطرف از وظایف خود در خانواده، «نشوز» محسوب میشود و در قرآن كریم با همین عبارت در دو آیه بدان اشاره شده است.
پیرامون جایگاه خانواده در اسلام و نیز جایگاه مرد و زن در خانواده، سخن بسیار است و من در كتابی كه به چاپ رساندهام، به تفصیل در این باره سخن گفتهام1 و در این جا نمیخواهم به جزئیات بپردازم. تنها نكتهای كه میخواهم آن را شرح دهم، مفهوم سرپرستی (قیمومیت) است كه به گمان من، درك ماهیت آن برای عدهای دشوار است؛ زیرا هنگامی كه میگوییم زن، در عرصة اجتماع با مرد برابر و به تعبیر قرآن، قوام و ( بر پا دارندة عدالت) و گواه و شاهد بر عدل و قسط است، اما در داخل خانواده مرد را قوام و سرپرست زن میدانیم؛ عدهای برداشت میكنند كه دیدگاه اسلام، تأیید كنندة پدرسالاری در خانواده است.
این متن فقط قسمتی از اخلاق بر مبنای ایمان، نه اخلاق برای زنان می باشد
جهت دریافت کل متن ، لطفا آن را خریداری نمایید
قیمت فایل فقط 7,900 تومان
برچسب ها : اخلاق بر مبنای ایمان، نه اخلاق برای زنان , اخلاق , ایمان , اخلاق بر مبنای ایمان , دانلود اخلاق بر مبنای ایمان، نه اخلاق برای زنان , اخلاق برای زنان , آزادی زن , آزادی میهن